Cma.19 - "آینه ای تمام قد"
  آینه ای تمام قد
نگاهی متفاوت به فیلم یک جدائی
 
   
  اطلاعات مقاله اختصاصی  
 
نویسنده مقاله: مهناز عابدینی
تاریخ ارائه در مجله: بیستم فروردین ماه یکهزار و سیصد و نود و یک
اطلاعات نشریه: مجله شماره 03 سینماسنتر
اطلاعات دریافت نسخه منتشر شده: دانلود مجلهسینماسنتر شماره 03
تاریخ ارائه در انجمن سینماسنتر: پانزدهم خرداد ماه یکهزار و سیصد و نود دو
طراح بنر: فرخ فرمان
ارائه دهنده: انتشارات الکترونیکی سینماسنتر
 
     
   
     

 

  این تحلیل تحت کپی رایت سایت سینماسنتر منتشر شده است لذا هر گونه کپی از این نوشته بدون مجوز نویسنده و سایت سینماسنتر CinemaCenter.ir نقض آشکار قوانین کپی رایت محسوب میگردد.  
   
  مقاله شماره نوزده  
  آینه ای تمام قد
نگاهی متفاوت به فیلم یک جدائی

آينه چون نقش تو بنمود راست خود شكن، آيينه شكستن خطاست

داستان جدايي نادر از سيمين سياه نمايي نيست، آيينه نمايي است. آيينه زندگي همه مايي كه بر سر هيچ و فقط به دليل لجبازي و اشتباهات به بيراهه مي رويم. شخصيتها هيچكدام سفيد نيستند، سياه هم نيستند، همه خاكستري اند و روند داستان بر اساس اشتباهات آنها شكل مي گيرد و اين موضوع اين داستان را از ديگر فيلمهاي ايراني متماير ميكند، و البته تفاوت ديگر اين فيلم با ديگر فيلمهاي ايراني، نقش پررنگ زن در جامعه ايراني است.
داستان اختلافات زن و مرد هميشه از جايي شروع ميشود. اختلاف ديرينه بين زن و مرد هنگامي كه نميداني اصلا موضوع اصلي اختلاف چيست اما در اكثر اوقات نتيجه خوشايندي ندارد. 
فيلم از سكانس يك دادگاه آغاز ميشود. زن و مردي كه با هم اختلاف دارند و ميخواهند از هم جدا بشوند. بهانه اي براي رفتن، بهانه اي براي ماندن. زن ميخواهد برود، براي آينده تنها فرزندش. مرد مبخواهد بماند، براي مراقبت از پدر پير و بيمارش. نتيجه دادگاه، راي به جدايي، چون هيچكدام راضي نيست كوتاه بيايد. چون هر دو در غرور خود غوطه ورند. و اينگونه است كه داستان جدايي نادر از سيمين شكل ميگيرد. جدايي اي كه در عين تلخي، بسيار شيرين است. مانند طعم دارويي كه كامت را تلخ ميكند اما نتيجه شيريني دارد. به شيريني جوايز رنگارنگ از جشنواره هاي مختلف... خرس طلايي برلين، نخل طلايي كن، شير طلايي ونيز، گوي طلايي گلدن گلوب و در نهايت اين جدايي با تنديس طلايي اسكار بر قله مي نشيند.

داستان اختلافات مردان و زنان، داستان اختلافات و تعلقات ابدي مرد و زن است. داستان درد جوامع بشري از ابتدا تاكنون است. داستان مردان مريخي و زنان ونوسي. اما داستان اين جدايي، علاوه بر اينها، داستان مرد ايراني است كه ركن و اساس و سرور خانواده است. رئيس است و حرف حرف اوست اما آنجا كه در حفظ اين زندگي درمي ماند مي فهمد كه تا چه حد ضعيف و شكننده است، تا چه حد تنها و ناتوان است و اينجاست كه نقش زن ايراني در سيمين و راضيه شكل مي گيرد.
نادر بعد از تنها ماندن درمي يابد كه سيمين تا چه حد در زندگي اش نقش داشته است. تنها نامي كه بر زبان پدر بيمار و فراموشكارش جاريست نام سيمين است. نادر جدا مي شود تا از پدر پيرش مراقبت كند اما تا به حال نمي دانسته كه مراقبت از اين بيمار چقدر سخت است و از عهده او خارج است. نمي دانسته كه سيمين چگونه از پس مراقبت از پدر بيمارش در عين تدريس خارج از خانه بر مي آمده است و درمي يابد كه او توانايي اش را ندارد. اينجاست كه مشكلات بزرگ مي شود و هر روز از پس مشكلات ديگر سر بر مي آورد تا جايي كه سيمين بايد در دادگاه نادر را از بند خلاص كند. تا جايي كه سيمين باز هم مشكل گشاي او مي شود.

راضيه زني ديگر است كه به سختي تن داده است تا نقش مردش را در زندگي ايفا كند. هنگامي كه شوهرش به علت بدهكاري دربدر است او در حالي كه باردار است، بار ديگري را بر دوش مي كشد و آن نقش نان آور خانه است. تحقير ميشود، سرزنش ميشود، با تني ناتوان و رنجور بار سنگين كار را قبول مي كند اما اجازه نميدهد مردش تحقير بشود، حتي بعد از سرزنش شدن توسط مردش، در دادگاه به پاي قاضي مي افتد تا از گناه تندخويي همسرش درگذرد و اينجا هم زني ديگر ناجي شوهر مي شود.
مردهاي داستان ما هر كدام درگير مشكلات خويشند اما زنانشان را باور ندارند و نمي بينند يا ياد گرفته اند كه نبينند زنانشان تا چه پشتيبانشان هستند.
شايد يكي از دلايلي كه اين فيلم را در مجامع داخلي به سياه نمايي متهم كرد، اين بود كه نقش زن را در زندگي ايراني پررنگ تر نشان داد و طبيعتا در اين فيلم كفه ترازوي مرد سبك تر شد.
جدايي نادر از سيمين سياه نمايي نيست. زندگي ماست. آنقدر ملموس و واقعي كه فكر ميكني همراه با دوربين محمود كلاري در حال ضبط وقايع زندگي يك خانواده هستي. حركت زيباي دوربين نه مانند فيلم ماليخوليا روي اعصابت راه مي رود و نه قصدش را دارد. قصدش اين است كه لمس تو از وقايع بيشتر شود. بازي بازيگران هم از كوچك و بزرگ عالي است، چه نادر و سيمين مغرور، چه راضيه مستاصل و همسر تندخو و عصباني اش، چه ترمه سيزده ساله كه نگراني از چشمانش خالي نميشود، چه پدر پير و بيمار نادر كه در مراسمهاي جوايز با تعجب در مي يابي سالم و سرحال است، چه كودك هفت ساله راضيه كه براي خودش يك پا بازيگر است... زندگي در جدايي تلخ است اما سياه نيست چون هيچكدام از شخصيتها سياه نيستند آنها هر كدام براي دفاع از زندگي خود دست به كارهاي اشتباه مي زنند اما نه در حدي كه بتوان آنها را سرزنش كرد. آنها كارهايي را انجام مي دهند كه هر كدام از ما ممكن است در مواقع ضروري زندگي خود انجام دهيم. تلاش براي بقاء در جامعه اي كه ما را به حال خود رها كرده است و بايد يك تنه در مقابل مشكلاتش بايستيم.

در نهايت داستان، لجبازي اما به جاي خود باقيست و غرور بيجايي كه ايتداي داستان را شكل داده هنوز فرمانروايي ميكند. مرد راضي به رفتن نمي شود در حاليكه ديگر پدري وجود ندارد تا از او مراقبت شود. زن ميخواهد برود در حاليكه فرزندي كه آينده اش مورد بحث است مي خواهد با پدر بماند. 
و در سكانس نهايي فيلم، جايي كه ما در حال بستن پرونده اين داستان هستيم دعواي ديگري در حال شكل گيري است، صداي دعواي زن و مردي در انتهاي سالن شنيده مي شود و داستان ديگري شكل ميگيرد... زندگي هرروزه ما.
 
     
  با تشکر از مهناز عزیز RASHNOبابت ویراستاری  
   
   
  این تحلیل تحت کپی رایت سایت سینماسنتر منتشر شده است لذا هر گونه کپی از این نوشته بدون مجوز نویسنده و سایت سینماسنتر CinemaCenter.ir نقض آشکار قوانین کپی رایت محسوب میگردد.  
  نویسنده: مهناز عابدینی