تحلیل و بررسی سینمای جهان

Cwa.15- تحليل و بررسي فيلـــــــم گوست داگ (Ghost Dog)

 

  نام فیلم: گوست داگ (روش سامورائي)  
   
  اطلاعات فیلم  
  تهيه كننده : جيم جارموش، ريچارد گواي
كارگردان : جيم جارموش
نويسنده : جيم جارموش
موزيك متن : RZA
تدوين : جاي رابينوويتز
فيلم بردار : رابي مولر
كارگردان هنري : ماريو ونتينيلا
 
  بازیگران  
  فارست ويتاكر : گوست داگ
جان تورمي : لوئي
كليف گورمن : ساني والريو
هنري سيلوا : ري وارگو
ريچارد پارتنو : هندسوم فرانك
 
  اطلاعات دیگر  
  ژانر : تبهكاري، درام
زمان نمايش : 25 آپريل 2000
درجه نمایش: R
زمان فيلم : 116 دقيقه آمريكا
شرکت تولید کننده: پاندورا
محصول ایالات متحده
بودجه فیلم: 2 میلیون دلار
فروش کل فیلم: 9 میلیون دلار
IMDB Rate 7.8 از 36523 راي
 
  افتخارات و جوایز  
  نامزد جشنواره كن براي يهترين كارگرداني 1999 (جيم جارموش)
نامزد بهترين فيلم خارجي جشنواره سزار 2000 (جيم جارموش)
 
  تحلیل و بررسی از علی مدیری  

 

  این تحلیل تحت کپی رایت سایت سینماسنتر منتشر شده است لذا هر گونه کپی از این نوشته بدون مجوز نویسنده و سایت سینماسنتر CinemaCenter.ir نقض آشکار قوانین کپی رایت محسوب میگردد.  
   
  تحلیل فیلم گوست داگ  
 

همیشه با یاد او

موضوع: گوست داگ، نگاهی دیگر با سلطان

جیم جارموش کارگردان گوست داگ، که به فرهنگ شرق و فرهنگ ژاپن علاقه دارد، در گفتگویی ( filmmaker، زمستان 2000، ترجمه م.ا ، مجله فیلم ) اظهار داشته که دلش می خواسته فیلمی با حضور فارست ویتاکر بسازد، جارموش که از بازیگری شروع می کند و به شخصیت می رسد، ابتدا به دن کیشوت فکر می کرد، کسی که از راه و رسمی پیروی می کرد که دنیا دیگر آن را قبول نداشت و همینطور فیلم سامورایی ژان پیرملویل که قهرمانش یک سامورایی مزدبگیر است و به اینها اضافه کنید، فیلمهایی از سوزوکی و کوروساوا و همینطور کتاب فرانکستاین.
سرمایۀ فیلمش را از ژاپن(jvc)، فرانسه(bas و کانال پلوس ) و آلمان(پاندورا) تهیه می کند و معتقد است آنها به حق و حقوق کسانی مثل او که فیلمهایشان را آنطور که دلشان می خواهد می سازند، احترام می گذارند.

در گفتگویی دیگر ( کایه دوسینما، اکتبر1999، ترجمه سعید خاموش، مجله فیلم ) از قول جارموش می خوانیم که او موسیقی را زیباترین شکل بیان می داند و از آن بیش از ادبیات و سینما الهام می گیرد و در این فیلم موسیقی را می خواسته تا با فیلم همراه باشد تا اینکه در خدمت تفسیر صحنه باشد. 
و برای موسیقی گوست داگ، بدون هیچ شکّی دلش می خواسته با Rza کار کند. همچنین جارموش در این گفتگو فیلمش را روایتی مینیمالیست از راشومون می داند، دست به دست شدن کتاب راشومون هم به خاطر تجلیل از نویسندۀ جذاب و پر شورش بوده که زندگی غریبی در ژاپن قرن بیست داشته و در جوانی خودکشی کرده است.


گوست داگ درامی جنایی و هیجان انگیز است. و با تمرکز برشخصیت اصلی، هجو، بخشهای ارجاعی موجود به فیلمهای گذشته و پایانی باز، نشانه هایی از پست مدرنیسم دارد. 

بدون شک گوست داگ فیلمی موفق است، جارموش چون آشپزی حرفه ای، به خوبی شخصیت گوست داگ را در اندازه هایی که در ذهن از این کاراکتر داشته تفت می دهد، خواسته اش را در مسیر طی شده حلاجی کرده و به نتیجه می رساند. زیبایی شناسی، تفکر و تامل در جای جای فیلم و انتخاب بهترین سکانس را هم قدری مشکل می کند. 

گوست داگ فیلم درونیات و روحیات است که در قالب یک امر بیرونی (آدمکشی) در شخصیت اصلی نهفته است. شکافتن و گذشتن از این خصیصه و رسیدن به این درونیات مزیتی ارزشمند برای یک فیلم است. متون کتاب هاگاکوره نیز روشنایی چراغ هدایتگری هستند که در مسیر گوست داگ قرار می گیرند. 
اشارۀ صریح ابتدای داستان، از کتاب هاگاکوره به مرگ، به ما هم یادآوری می کند، هرلحظه منتظرش باش که همیشه درکنار توست، با آن مدارا کن و دوستش باش و به نوعی حرف آخر را در ابتدای فیلم تیتر می کند.
گوست داگ، به مرور و با نزدیک شدن به انتهای فیلم، ضمن آشناکردن ما به مذهب در پیش گرفتۀ خود، به مرز پختگی در راه و مسلک خود می رسد، او در مواقع لزوم پا بر روی زمین می گذارد، در واقع احتیاجی به زمینی بودن نیست زیرا دنیای گوست داگ همان است که روی بام می بینیم، شمشیرش وسیله ای نمادین از پایبندی او به روشی است که در پیش گرفته و هیچ نقشی در ماموریتهای او ندارد، معبدی کوچک برای تسکین و صیقل روح و همنشینی با کبوترها، تعلقات گوست داگ در این دنیاست، جز اینها چیزی برای از دست دادن و نگرانی در بیرون از حیطۀ خود ندارد.
جارموش از فیلمسازان مستقل آمریکا، پیشترها با ساخت فیلم مرد مرده سینمای وسترن را به هجو کشیده بود، گوست داگ هم در بخش فرعی خط داستانی اش، نمونه ای از هجو مافیا را در خود دارد، آنها در جایی از فیلم توسط پسربچه ای که اسباب بازیهایش را بر سر آنها می ریزد به سخره گرفته می شوند، لَنگ می زنند و با دیدن کارتون از دنیای جدّی دور می مانند، آدمهایی تن پرور و فربه که حتی در گرفتن کبوتری در یک اتاق کوچک ما را به یاد تام و جری می اندازند. در این بین می ماند دختر وارگوی رئیس که از طرف آدمهای منتسب به مافیا، یک دیوانه خطاب می شود، اما برعکس، گویی تنها آدم عاقل در این اجتماع همان دختر است که آگاهانه از اعمال اطرافیانش سر در می آورد، در اولین ماموریت گوست داگ، به او می گوید که آیا پدرم تو را برای این کار اینجا فرستاده است؟ 
بی شک می توان علت آن رفتار و چهرۀ همیشه سرد و بی روح دختر را در همنشینی با دیوانه هایی چون پدر و تشکیلاتش دانست، در جمع آنها، عاقل ها جایی ندارند و حتی قصد داشتند دختر را به محلی دور افتاده تبعید کنند.

گوست داگ آدم خانه های مجلل و متعلاقتش نیست برای همین رفته رفته به مکان زندگی او عادت می کنیم، شاید اگر فیلم زمان بیشتری را با زندگی عادی و روزمرۀ گوست داگ بر روی بام می گذراند به هیچ وجه خسته نمی شدیم، در جایی از فیلم شاهدیم که مهاجمان برای کشتن گوست داگ، و روی یکی از همین بامها، شخصی به ظاهرسرخپوست را (کایوگا) به اشتباه به قتل می رسانند، بعد از رفتن قاتلها با کایوگا می مانیم و در مرگ او متاثر می شویم، او هم بی شباهت به گوست داگ نیست و شاید دارای دنیای معنوی دیگری، در نمایی دیگر از فیلم نیز شاهد ساخته شدن قایقی بر روی بام هستیم، به این ترتیب زندگی روی بامها پر رنگ و در نوع خود دارای معنای خاصی می شود.
بخش مهمی از فیلم شبگردی و پرسه زنی است که تکرار این پارامتر نه تنها خسته کننده نیست بلکه هر بار لذتی خاص برای بیینده به همراه دارد.

گوست داگ نمایش آدمکشی نیست، مهم خود کاراکتر و روش زندگی اوست، بخش ماموریتها و آدمکشیها، سریع و بدون صحنه های اکشن و بدور از جنجال، همچون آرامشی که با دیدن لوک خوش شانس در مواجه با موانع پیش رویش داریم، اتفاق می افتد، با این دستمایه ها و همراه شدن با فیلم، بیننده با آسودگی خاطر از جان گوست داگ، فرصت نفوذ به ذهنیات و سلوک او را می یابد. 

گرچه در فیلم نشانه هایی بر ادامۀ راه گوست داگ وجود دارد، دخترکی سلاح خالی گوست داگ را به سمت لویی (مراد گوست داگ) نشانه می رود، شلیک می کند و لویی در همان لحظه می لغزد، و در آخرین تصاویر فیلم نیز سخت مشغول خواندن کتاب هاگاکوره است، اگر بگوئیم گوست داگ به خاطر خدمت به ناجی اش، دست به قتل می زد، این را هم می توان گفت که تنها ممکن است اتفاقی مشابه بلایی که سر گوست داگ آمد، دخترک را به سمت آدمکشی سوق دهد و می توان گفت دخترک ادامۀ راه گوست داگ به لحاظ آدمکشی نیست، زیرا کتاب هاگاکوره برچسب only for killers ندارد البته با ذکر این نکته که، با کشته شدن شکارچیان خرس توسط گوست داگ (مرگ شکارچیان خرس بخاطر (لوئی) مراد گوست داگ نیست) شاید بتوان گفت که کتاب هاگاکوره این برچسب را ندارد اما آن را به مرور به خواننده اش می قبولاند. 

از نکات قابل تامل فیلم سخنی است با مضمون، "تصمیم گیری به مدت هفت نفس درهنگام خطر" است و قابل تعمیم.
زندگی قهرمانانی از این دست فرای دغدغه های آدمهای زمینی است، گفتۀ یکی از این نوع شخصیتها را در فیلم مخصمۀ آنتونی مان یادآوری می کنم، جایی از فیلم مرد (رابرت دنیرو) به معشوقش می گوید "هیچ جا در این دنیا وابسته به متعلقاتی نبوده که در موقع لزوم و درعرض 30 ثانیه نتواند از آنها دل بکند و برود" از جهتی، این پیامی است زیبا برای آدمهای زمینی که این دنیا محل گذر است و انسان هیچ چیز مادی را به همنشینی ِخاک نخواهد برد. 

در بیان مسلک و ایمان به اعتقادات، سلطان ساختۀ استاد مسعود کیمیای مثال زدنی ترین نمونۀ این نوع شخصیت در سینمای خودمان است، در ادامه به مقایسۀ این دو شخصیت و شباهتهایشان خواهیم پرداخت.
کسی که با اعتقاد راسخ به آرمانش، جانش را تقدیم معبود می کند، مرگ را یک پایان نمی بیند، بلکه آن را قدمی مهم درسلوکش می داند.

 

مکتب سلطان، امام حسین (ع) است (رجوع به فصل دلتنگی سلطان درفیلم، با جملۀ سوالی ِ " اربعین کِی ِ ؟ " با دسته های عزاداری حسینی همراه می شویم) و مرادش قدرت (دوست قدیمی ومرحوم شده)، مکتب گوست داگ هم کتاب هاگاکوره است و مرادش لویی.
سلطان و گوست داگ، هر دو با دوستانی دمخور هستند که تکه هایی از خودشان را در آنها می بینند.
سلطان مرید دوستش قدرت است (سلطان: جونم واسه لبخندها و نصیحتهاش در می رفت، آدم می ترسید باهاش راه بره و غصّه داشته باشه، با اون و بعد از اون اگه عادل (پسرقدرت) نبود، که بوش مست رفاقتم می کنه، خلوتی و اسیری رو به قیمت جون جوونیم می خریدم)، و گوست داگ مرید لویی است که جانش را نجات داده است.

گوست داگ معبدی روی بام دارد، سلطان هم معبدی روی دیوار خانه اش (زنجیر ایام عزاداری محرّم، نارنجک که یادگاری از قدرت است، و قاب عکسی از مریدش)

محل دنج زندگی گوست داگ روی بام، مورد هجوم قرار می گیرد و نابود می شود، محل دنج زندگی سلطان هم در انتهای یک محوطۀ پرت و دور از شلوغی شهر همچون آرامش یک بام، مورد تهدید عوامل بیرونی است که به زودی قرار است آنجا را بکوبند و تبدیل به پارکش کنند و قبل از آن مورد تهدید عوامل برج ساز و دشمن قدیمی سلطان (کرم) قرار می گیرد.

لحضات خوش گوست داگ در کنار کبوترهایش سپری می شود و لحظات سلطان با دوستانش (عادل، ناصربلبل، الله وردی).
در سلطان، مضمون فیلمهای اجاره ایش (همچون الهام به وقت کشتن شکارچیان خرس توسط گوست داگ) گاهی الهام بخش اعمال سلطان می شوند (صحنۀ رفتن سلطان از منزل دختر، سلطان: همیشه اینجوریه، یه آدم بی فامیل بی ستاره عین من، از یه چیز با ارزش مثل سند، پول، یه تیکه زمین یا هرچیز دیگه اش می گذره بِه دختره می ده، دختره هم ازش تشکر می کنه اشک می ریزه، بعد یارو بی فامیله سوار موتورش می شه و میره، موتور یا ماشین سوار می شه و می ره، تو راه دلتنگی می کنه، واسه خودش، فامیلش، ننش، مدرسه اش، یا خودش آواز می خونه یا واسش می خونن) و بعد خودش چون همان فیلمها با دلتنگی در خیابان می گرید.

گوست داگ دخترک را میراث دار خود می بیند و کتاب و مسلکش را به او می سپارد و در عین حال ابزار و وسایلش را به دوست فرانسوی اش، سلطان هم فیلمهایش را به دختری می سپارد که راهی به عواطف او پیدا کرده و در عین حال وسایل و مغازه اش را برای عادل باقی می گذارد.

ابتدای فیلم هر دو خبر از مرگی مقدس می دهند، سلطان درست رفتن از این دنیا را درس بزرگی می داند و دوست دارد یک جور درست و حسابی کلکش کنده شود، پایان همه چیز هم برای گوست داگ مهم است، هر دو در راستای آرمان و اعتقادشان، خودخواسته به استقبال مرگ می روند، مرگ سلطان هم در اعتقاد به مرادش است، برای همین از بین محاصره کنندگانش، کرم را در همین راستا انتخاب می کند. 
و پیامی نهفته در دل این اعتقادات،
زندگی خیلی خوب است، کوتاهش هم خوب است.

 
  با تشکر از سعید سرخی بابت گرافیک و مهناز عابدینی بابت ویراستاری  
   
   
  این تحلیل تحت کپی رایت سایت سینماسنتر و با شماره Cwa.15 برای بار اول به تاریخ 27-12-2010 در انجمن سینماسنتر منتشر شده است، لذا هر گونه کپی از این نوشته بدون مجوز نویسنده و سایت سینماسنتر CinemaCenter.ir نقض آشکار قوانین کپی رایت محسوب میگردد.  
  تحلیل و بررسی از علی مدیری