Limon Tour
World Guide
DriveZona
Tranzito
شنبه, 17 آذر 1403
ثبت نام
صفحه اصلی  >  سینمای جهان  >  تحلیـــل فیلـــم سینمای جهان  >  Cwa.62- تحليل و بررسي فيلـــــــم هوش مصنوعــی (A.I. Inteligencia Artificial)

تحلیل و بررسی سینمای جهان

Cwa.62- تحليل و بررسي فيلـــــــم هوش مصنوعــی (A.I. Inteligencia Artificial)

 

  نام فیلم: A.I. Inteligencia Artificial (هوش مصنوعی)  
  A.I. Inteligencia Artificial  
  اطلاعات فیلم  
  کارگردان: استیون اسپیلبرگ
تهیه کننده: استیون اسپیلبرگ – کاتلین کندی – بونی کورتیس
برگرفته از کتاب: «سوپر اسباب بازی ها تمام تابستان دوام می آوردند» نوشته برایان آلدیس
فیلمنامه: استیون اسپیلبرگ – یان واتسون
مدیر فیلمبرداری: یانوش کامینسکی
موسیقی: جان ویلیامز
تدوین: مایکل کان
با تشکر از: کریستین کوبریک
تقدیم به: استنلی کوبریک
 
  بازیگران  
  هالی جوئل اُوزمنت: دیوید
جود لاو: جیگولو جو
فرانسس او کانر: مونیکا سوینتون
سم روبردز: هنری سوینتون
جیک توماس: مارتین سوینتون
ویلیام هارت: پروفسور هابی
جک آنجل: خرس تدی (صدا)
رابین ویلیامز: دکتر دانا (صدا)
بن کینگزلی: (صدا)
مریل استریپ: (صدا)
 
  اطلاعات دیگر  
  ژانر: درام – علمی تخیلی – ماجرایی
تاریخ نمایش: 29 جوئن 2001 (امریکا)
درجه سنی PG-13 (به علت صحنه های جنسی و تصاویر خشونت)
زمان فیلم: 146 دقیقه

کمپانی های تولید کننده: برادران وارنرز – دریم ورکز – آمبلین اینترتیمنت
محصول: امریکا
بودجه کل: 100 میلیون دلار
فروش کل: 235 میلیون دلار
امتیاز 7 در سایت IMDB
 
  افتخارات و جوایز  
  نامزد اسکار بهترین جلوه های ویژه
نامزد اسکار بهترین موسیقی
نامزد گلدن گلاب بهترین کارگردان
نامزد گلدن گلاب بهترین موسیقی
نامزد گلدن گلاب بهترین بازیگر نقش مکمل مرد
نامزد بهترین موسیقی بخش تصویری گِرِمی
برنده جایزه فیلم آینده از جشنواره فیلم ونیز
 
  تحلیل و بررسی از علی معصومی  

 

  این تحلیل تحت کپی رایت سایت سینماسنتر منتشر شده است لذا هر گونه کپی از این نوشته بدون مجوز نویسنده و سایت سینماسنتر CinemaCenter.ir نقض آشکار قوانین کپی رایت محسوب میگردد.  
   
  تحلیل فیلم هوش مصنوعی  
 

تحلیل فیلـــــــــــم

تحلیلی به مناسبت دهمین سال اکران فیلم مشترک کوبریک و اسپیلبرگ: «هوش مصنوعی»


مقدمه:
زمانی که نام استنلی کوبریک را در پس زمینه فیلمی مشاهده می کنم، فيلم معنای فیلم های دیگر را برایم ندارد و به کرار از خودم می پرسم که او در پشت تمام این خلاقیت، زیبایی و دقت سینمایی چه چیز می گوید؟ همیشه از فریب کوبریک ترسیدم و به حقیقتش مشتاق بودم.
در اين نوشتار سعي بنده بر اين بوده كه گوشه هايي از زواياي پنهان فيلم A.I. را آشكار كرده و تا اندازه اي در آن عميق شوم.

پیش تولید:
عده ای به شدت اعتقاد دارند که هوش مصنوعي همان پینوکیوي مدرن است که البته با المان ها و کاراکتر های آن تطابق زیادی دارد ولی وقتی به هسته شکل گیری این داستان بین کوبریک و اسپیلبرگ نگاه می کنیم و البته کمی عمیق شدن در مفاهیم هوش مصنوعی، در می یابیم که پروژه بسیار عمیق تر از یک بازسازی امروزی است.
من اسپیلبرگ را کارگردان شریفی نمیدانم (در اغلب فیلم هايش) و صد البته این حرف را بدون دلیل نمیزنم ولی استثناءهایی هم در کارهای فراوان او دیده می شود که A.I. از این دسته است. (کلمه "شریف" خود تعریف گسترده ای دارد که توضیح آن از بحث خارج است) کمتر بین کارهای او فاصله وجود دارد و تقریبا هر ساله فیلمی در دست ساخت دارد که اغلب یا سیاسی اند و یا سرگرمی (Entertainment) و یا تلفیقی از هر دو.
وی بعد از نجات سرباز رایان سه سال برای ساخت هوش مصنوعی زمان گذاشت. آغاز آن با مرگ غمناک کوبریک مصادف شد که ضربه سختی به اسپیلبرگ و تفکراتش برای هوش مصنوعی بود. خود او می گوید: "بعد از مرگ او (کوبریک) در جهانی مملو از اطلاعات در هم تنیده، گم شدم و بعد از آن بود که شروع به گفتن داستان خودم کردم."

در مورد «هوش مصنوعی» نکته جالب اینجاست که علم هوش مصنوعی به طور رسمی از سال 1956 آغاز شد و فکر اولیه فیلم اندکی پس از آن یعنی دهه 70 در ذهن کوبریک شکل گرفت. اولین باری که او ایده فیلم را با اسپیلبرگ مطرح کرد سال 1984 بود، زمانی که هنوز علم هوش مصنوعی پا نگرفته و دانش خردسالی بود و ابعاد اهمیت آن برای دانشمندان آن زمان هم واضح نبود.
هسته اولیه فیلم به وسیله کوبریک و پس از خواندن داستان کوتاه 5 صفحه ای «سوپر اسباب بازی ها تمام تابستان دوام می آوردند» نوشته برایان آلدیس بوجود آمد. کوبریک به تعدادی نویسنده مثل برایان آلدیس، سارا مایتلند و باب شو سفارش کار داد. آنها با پیش زمینه این داستان کوتاه تا اواسط دهه 90 کارهایی برای او ارائه دادند.

خلاصه داستان «سوپر اسباب بازی ها تمام تابستان دوام می آوردند»:
دیوید پسر کوچکی است. یك پسر بچه که مادرش را خیلی دوست دارد، و همین طور خرسش تدی را. دیوید می خواهد مادرش را خوشحال کند، و به او بگوید دوستش دارد، اما نمی تواند لغت کاملی برای آن پیدا کند.
به نظر می رسد مرکز ارتباطات کلامی او دوباره دچار مشکل شده است. ممکن است مجبور شود دوباره به کارخانه باز گردد.

اسپیلبرگ در مورد چگونگی وارد شدنش به جریان فیلم میگوید: "استنلی به من زنگ زد و گفت استیو، کارت دارم. به رغم فاصله همان شب سوار هواپیما شدم و فردا ظهر در آشپزخانه منزلش مشغول صحبت و صرف نهار بودیم."
کوبریک اعتقاد داشت هیچ کودک بازیگری توانایی نشان دادن رفتار یک روبات انسان نما مانند دیوید را ندارد. او می گفت به دلیل ضعف تولید تصاویر پیشرفته و افکت ها توسط کامپیوتر، هنوز زمان مناسب برای ساخت این فیلم نرسیده است و به همین دلیل ساخت آن سال ها معطل ماند تا علم توانایی نزدیک شدن به تفکرات کوبریک را پیدا کند. او در سال 1994 ساخت فیلم را به اسپیلبرگ واگذار کرد ولی به علت مشغله اسپیلبرگ، ساخت فیلم دوباره به کوبریک باز گشت که شروع آن باز هم تا سال 1999 به تعویق افتاد.
اما او آنقدر عمر نکرد تا داستانی که سالها بر روی آن کار کرده بود را به مرحله تولید برساند. و در نهایت فیلم کارگردان خودش را پیدا کرد و دوست قدیمی و صمیمی کوبریک، اسپیلبرگ بر جايی نشست که استاد سال ها بر آن تکیه زده بود.
پس از مرگ کوبریک در مارچ 1999 کریستین کوبریک (همسر کوبریک) از اسپیلبرگ برای کارگردانی این کار دعوت کرد و اسپیلبرگ در نوامبر 1999 فیلمنامه را نوشت.
یان واتسون 9 ماه با کوبریک روی داستان فیلم کار کرده بود و پس از مرگ وی به همکاری با اسپیلبرگ ادامه داد که حاصل آن فیلمنامه نهایی با پایبندی به روایت کوبریک بود، البته اسپیلبرگ به دلایلی صحنه هایی از فیلم بخصوص قسمت هایی را که مربوط به شخصیت «جو» بود به علت برطرف کردن مشکل محدودیت سنی تماشای فیلم حذف کرد.

تحلیل:

مقدمه:

فیلم، شاعرانه ایست در مدح عشق مادر – فرزندی، ناقدانه ایست به خودپسندی هاي انسانی و عارفانه ایست از شناخت خالق و مخلوق. روایتی است از شیفتگی بی پایان، مصائب عشق و کج اخلاقی هاي انسانی.
در مورد دسته بندی فیلم می توان گفت که یک «درام علمی-تخیلی» است، البته من با کلمه تخیلی اش مشکل دارم و دلیل آن هم این است که اگر فیلم بجای سال 2001 در سال 2030 ساخته میشد باید نام «درام ماجراجویانه» را برايش انتخاب مي كرديم. در مجموع فکر می کنم ژانر «درام علمی» مناسب ترین تعریف برای این فیلم است.
فیلم های فراوانی در گونه روابط انسان و ماشین ساخته شده اند اما یک تفاوت اساسی بین فیلم اخیر و دیگر کارها وجود دارد؛ انسان ها همیشه نگران از تسلط روبات ها بر خودشان هستند ولی داستان این فیلم با آنکه بر این قضیه تأکید می کند، حرف دیگری برای گفتن دارد؛ داستان روباتی که قربانی هوس های انسانی می شود. کوبریکی که در فیلم هایش به انواع شهوات انسانی تاخته، اینک به خودپسندی انسان حمله می کند، انسانی که تنها خود را حاکم مطلق جهان می پندارد. فیلم را می توان نقدی بر اومانیسم دانست که به شکلی سینمایی و خارج از پیچیدگی های فلسفی بیان می شود و همان اندازه که در ستایش عشق است به نقد اومانیسم هم می پردازد.

همان طور که از نام فیلم مشخص است، هسته اصلی داستان بر پایه علم هوش مصنوعی و دست آوردهای آن برای بشر در آینده ای نه چندان دور است. به عبارتي دیگر، تلفیق فلسفه کوبریک، علم و سینما است که «هوش مصنوعی» را میسازد.
داستان فیلم، خطی، سرراست و فارق از پیچیدگیست، اما در پس همه این به ظاهر سادگی، مفاهیم عمیقی نهفته است. در اکثر موارد، زمانی که فیلمی مفهوم عمیقی ندارد، سازندگان سعی می کنند با شاخ و برگ دادن به داستان و اضافه کردن لایه ها و گره هایی بدان، تماشاگر را راضی از نتیجه نگه دارند ولی زمانی که قصه ای درست و مفهومی عمیق داریم، از پیچیدگی دوری می کنیم تا تماشاگر بتواند از سادگی ظاهری عبور کرده و به عمق مطالب بیان شده دست پیدا کند.
اغلب قصه های کوبریک بدین صورت است و لازم نیست که شما کوله باری از اطلاعات را در حین فیلم با خود حمل کرده و احیانا با هر سکانسی مقایسه و تبادل کنید تا بتوانید به نتایج برسید. در حالت کلی تر در فیلمنامه های شخصیت محور، شما همیشه با شخصیت اصلی حرکت می کنید که این با فیلمنامه های داستان محور متفاوت است.
شخصیت محوری فیلم دیوید است که در زمان های مختلف، پارتنرهای مختلفی هم دارد، زمانی مادر، سپس جو، خرس تدی و در نهایت باز هم مادر؛ همه چیز حول و حوش او می چرخد. در اوائل فیلم وارد دنیای او شده و آن را تا پایان دنبال می کنیم.

شروع داستان:
داستان فیلم در زمان آینده و با توضیحات راوی آغاز می شود. توضیحاتی پیرامون گرم شدن زمین، کمبود خاک، منابع و در نتیجه محدودیت برای داشتن فرزند. که همه این ها به طور منطقی باعث روی آوردن انسان به استفاده بیش از پیش از روبات و تأمین انواع نیازهای خود بوسیله این ساخته بشری است.
سپس وارد شرکت سابرترونیک می شویم. پروفسور هابی سرپرست گروهی است که پروژه آینده آن ساخت روباتی با توانایی درک احساسات انسانی است، روباتی که رؤیا و هدف دارد. و این امر بیشتر از آنکه مربوط به علم و تکنولوژی باشد، وابسته به اخلاقیات است. پس ابتدا باید توجیهاتی اخلاقی برای این کار یافت و سپس در این راه حرکت کرد. مانند علم کولونی که امروزه با وضع قوانین پیش می رود و در صورت نبود قوانین متقن و محکم، شاهد فاجعه ای عظیم از دستاوردهای آن خواهیم بود، اما هیچگاه برای ساخت روبات محدودیتی وجود نداشته و به خواستی جمعی بستگی داشته و دارد.
در این جلسه توجیهی ابتدای فیلم، نظرات متفاوتی مطرح است؛ آیا این کار قابل انجام است یا خیر؟ و از آن مهم تر آیا انسان هم می تواند او را دوست بدارد؟ و سؤالی قدیمی: آیا خدا انسان را آفرید تا او را دوست بدارد؟
در اینجا رابطه متقابل انسان و روبات مطرح است و از آن کلی تر و اساسی تر، رابطه خالق و مخلوق و در نتیجه مسئولیت های متقابل دو طرف.

نکته در مورد این سکانس، پایان آن است. در حالی که همه افراد حاضر در جلسه با سؤالاتی اساسی مشغول مباحثه هستند، دوربین بسوی روباتی حرکت می کند که در حال انجام کارهای معمول خود (آرایش کردن) بدون توجه به آنچه پیرامونش می گذرد است و این در حالی است که همه این مباحث در مورد او و همنوعانش است.
قصد سازندگان از مطرح کردن این سؤالات اساسی در سکانس ابتدایی فیلم ایجاد پیش زمینه ای در ذهن تماشاگر از روند داستان و اهداف آن است. به عبارتی دیگر در همان ابتدا اهداف نهایی سازندگان به دست تماشاگر داده می شود تا مسیر جریانات فیلم را درست درک کند، اما اگر بیننده این سؤالات اساسی را در میان ماجراهای فیلم گم کند، در نهایت به استنتاجی خلاف اهداف سازندگان می رسد.

پس از آن با پرشی 20 ماهه، به زمانی که روبات مورد نظر پروفسور هابی ساخته شده و آماده استفاده و آزمایش حقیقی است، می رویم.
در ابتدای سکانس شاهد اتصال فاصله 20 ماهه به وسیله آرایش روبات (سکانس ابتدایی) و مونیکا (سکانس اخیر) هستیم. همانطور که سکانس قبلی با آرایش کردن روبات زن پایان می یابد، این سکانس هم با آرایش مونیکا (مادر) شروع می شود که به اتفاق همسرش در حال رفتن به بیمارستان برای ملاقات فرزند خود است.
مادر داستان، نماد انسانِ تا حدودی سنتی و پابند اخلاقیات است. در داستان کدهایی برای فهم این مطلب قرار داده شده است، که از آن جمله می توان به زمانی که مادر کنار تخت پسرش در بیمارستان قرار میگیرد و کتابی را از کیف خود خارج می کند، اشاره کرد. او برای بچه اش داستان هایی را می خواند که احتمالا مادر خودش برایش می خوانده؛ رابین هود در شروود، داستانی اخلاق محور و کلاسیک.

در خانه:
سکانس ورود دیوید به خانه جدید هوشمندانه و زیباست، در نهایت سادگی توضیح داده می شود که این روبات تا چه میزان خاص است. دیوید دارای توانایی Self Organisition خود سازماندهی است و این در همان ابتدای ورودش به خانه با قدم گذاشتن روی پارکت و برگشت روی موکت (تفاوت صدای کفش دیوید بر روی این دو) به زیبایی انتقال داده میشود. او به سرعت تفاوت کفپوش و موکت را درک می کند و از این امر پیش پا افتاده برای نزدیک شدن به خانواده جدید بهره می برد.
اما مادر در مقابل موجود جدید مقاومت می کند هر چند که او هم در مقابل برخی تفاوت های فاحش این روبات خاص با دیگر روبات ها لب به تعریف می گشاید ولی نمی تواند هیچ چیز را جای فرزند واقعی خود ببیند، حتی دیویدی آنچنان واقعی که شیطنت های خاص کودکان هم سن و سالش را هم دارد.
شب اول مادر حتی از تعویض لباس خواب روبات، خودداری می کند و نمی خواهد قدرت موجود جدید را بپذیرد. اما از این پس در زمانی بیش از هفت دقیقه (از دقیقه 15 تا 22) بیننده شاهد کشمکش های زیبا و تصویریِ مادر با دیوید است، دقایقی که تنها چند جمله ناقص در آن رد و بدل می شود و به بهترین شکل سینمایی اجرا شده است. در نظر بگیرید کارگردان می خواست این دقایق را به جای تصاویر با دیالوگ منتقل کند، آن وقت چه مقدار زمان نیاز بود که بیننده اطلاعات را دریافت کند؟ شاید یک دقیقه یا حتی کمتر، اما دقیقا تفاوت سینما با یک نمایش رادیویی در همین جاست؛ دریافتی که انسان از تصاویر دارد بسیار گسترده تر از بیان آن با کلمات است و به همین اندازه هم اجرای آن مشکل تر است. قطعا این دقایق از تحسین برانگیزترین قسمت های فیلم است. تمام دقایقی که بدون رد و بدل دیالوگی خاص، مادر را از نقطه شک به یقین می رساند، جایی که می خواهد یک روبات را به فرزندی بپذیرد! این ها مدیون سناریو و کارگردانی عالی اسپیلبرگ است.
مادر در شب دوم با لذت و رغبت، خود دست به تعویض لباس دیوید و پوشاندن لباس خواب به او می زند، هر چند که می داند خواب برای دیوید معنایی ندارد و او فقط ادای خواب بودن را در می آورد اما این لذتیست مادرانه برای او و لذتی کودکانه برای دیوید.
در نهایت پروتکلی که به منظور ارتباط عاطفی بین انسان و روبات قرار داده شده، توسط مادر اجرا می شود، و از این جاست که داستان شیفتگی دیوید آغاز می شود. او که تا این زمان مونیکا را به اسم کوچک صدا می کرد، ناگهان وی را مادر خطاب کرده و او را در آغوش می گیرد. از نکات قابل توجه این سکانس نورپردازی آن است که اشاره به به وجود آمدن عشق مونیکا در قلب ماشینی دیوید و برعکس دارد.

دیوید در باور مونیکا آنچنان رسوخ کرده که او را بچه اش می خواند، اما پدر که در ابتدا این مورد را پیشنهاد کرده بود به او همچنان دید یك اسباب بازی را دارد.
در سکانسی که مادر و پدر قصد رفتن به مهمانی دارند، دیوید تمام عطر قیمتی و کمیاب مونیکا را روی خودش خالی می کند، فقط به این دلیل که از گفتگوی مادر و پدر درک کرده که، اگر می خواهی دوستت بدارند، این عطر راه مناسبی است و همه را شیفته خود می کنی، و در ادامه آنچنان گفتگوهای عاشقانه ای بین مادر و دیوید تبادل می شود که مادر خرس مخصوص اسباب بازی پسر واقعیش را به دیوید می دهد. همچنان که دیوید شیفته و عاشق مادر است، این عشق هم در قلب و روح مادر رسوخ می کند. آنچنان که مهمانی دیر می شود ولی او همچنان با فرزند خود وقت می گذراند.
روبات داستان، دنیای زیبایی دارد و به منطق آن خوب پرداخت شده، به طور مثال وقتی که مارتی (پسر واقعی خانواده) به خانه باز می گردد، در ابتدای سکانس، دیوید با دقت خاصی به ورود پرستار و همراهان مارتی توجه می کند، انگار دارد پیش خودش می گوید که آنها تفاوت موکت و پارکت را درک نمی کنند!
پس از بهبود مارتی و ورودش به محیط خانه، شاهد بوجود آمدن عشقی مثلثی هستیم؛ مادر، مارتی و دیوید.
مارتی شیطنت کودکان هم سنش را دارد و می خواهد دیوید را تحقیر کند، به او بفهماند که هر قدر هم خوب ساخته شده باشد هنوز چیزی جز یک ماشین نیست، پس کتاب پینوکیو را به مادر، برای قصه گفتن برای بچه ها پیشنهاد می کند تا دیوید از این فکر که می تواند مادر بین بچه ها به اشتراک گذارده شود، خارج شود.
یکی از نکات ظریف فیلم صحنه ای است که در زمان های مختلف تکرار میشود و نشان دهنده نوع نگاه انسان به ماشینِ دوستدار اوست: ارتباط مونیکا و دیوید هنگام به خواب رفتن و قصه گفتن مونیکا.

1. اولین شب، این ارتباط با فرار مونیکا از دیوید و نپذیرفتن او به عنوان یک عضو خانواده همراه است، ولی پس از کشمکش هایی او شب ها خود لباس دیوید را عوض کرده و او را به رختخواب می برد.
2. تا آنکه مارتین بهبودی می یابد. در صحنه ای می بینیم که مونیکا برای هر دو بچه بر روی قایق مشغول خواندن قصه است.
3. کمی بعد دیوید از این دایره خارج می شود. صحنه ای را می بینیم که دیوید کنار اتاق نشسته و مادر در رختخوابِ مارتین برایش قصه می خواند. همان تختی که قبل از ورود مارتین، مادر برای دقایقی به دیوید تعلق داشت. اما حالا...


نوع پردازش این مطلب که انسان ها چه زود خدمت کنندگان به خود را فراموش می کنند بسیار عالی است. سینما دقیقا همین است، انتقال مفاهیم به صورت غیرمستقیم و با استفاده از داستان گویی و تصویر سازی.
دیوید با همین داستان پینوکیو به اجرای عدالت امیدوار می شود. مادر همان قدر که به مارتین تعلق دارد، برای دیوید هم هست و باید نسبت به هر دو مسئولیت متقابل احساس کند، زیرا اوست که دیوید را به فرزندی پذیرفته. اما با ورود مارتین، مادر کمتر دیوید را می بیند و عشقش را کمتر نثار روبات می کند. در اینجاست که رقابت بین مارتین واقعی و دیوید روبات شروع می شود. روبات که تنها دلیل محبوبیت بیشتر مارتین نزد مادر را انسان بودن او میابد، از هیچ کاری برای اثبات نهایت واقعی بودن خود فرو نمی گذارد. او در حالی که از آسیب دیدنش به خاطر خوردن غذا آگاهی دارد، دست به این کار می زد زیرا هدفی بسیار والاتر دارد و آن اثبات حقیقی بودن و در نهایت دوست داشته شدن است، اما روبات دچار اشکال می شود. مادر نگران دیوید می شود و این نتیجه ای به جز تحریک بیشتر مارتین ندارد.

در ادامه دو اتفاق که یکی قیچی کردن موی مادر و دیگری در روز تولد مارتین روی می دهد باعث سلب اعتماد خانواده و بخصوص پدر می شود و در نهایت، خانواده که تصمیم خود را گرفته اند، دیوید را از جمع خود دور می کنند. این امر در دو سکانس رخ می دهد که از بهترین های فیلم هستند. در سکانس پس از اتفاق استخر، دیوید را در حال کشیدن نقاشی میبینیم و مادر با همراهی پدر وارد اتاق می شود. این نشان آن است که پدر اصرار به این کار داشته و مادر علی رغم همه اتفاقات ناخواسته از طرف دیوید، همچنان به مسئولیت خود نسبت به وی آگاهی دارد. در اینجا شاهد بازی بسیار خوب فرانسس اوکانر (مادر) هستیم، زمانی که یادداشت ها و نقاشی های دیوید را نگاه می کند، لبخند و اشک توأمان او، به همراه موسیقی بسیار عالی، سکانسی کم نظیر را رقم می زند. نکته دیگه در مورد این لحظات، زمانی است که دیوید به سمت مادر به منظور در آغوش گرفتنش می دود ولی مادر برای آنکه احساسات بر تصمیمش غلبه نکند به نوعی از آن جلوگیری می کند اما در نهایت زمانی که روبات مادر را در آغوش می گیرد، مادر به سمت پدری که جلوی در اتاق ایستاده برمیگردد به این معنا که "راضی شدی؟" و این یعنی همه چیز بخاطر پدر و تصمیم اوست. سکانس بعدی لحظاتی بسیار دراماتیک است، زمانی که مادر دیوید را در جنگل نزدیک شرکت سایبرترونیک رها می کند. و دیالوگی استثنایی در حالی که مادر اشک می ریزد و سعی می کند که خود و دیوید را کنترل کند، به زبان می آورد: "از همه آدمها دوری کن، فقط آنهایی که مثل خودت هستند، فقط ماشینها قابل اطمینانند." به نظر تمام افکار و فلسفه ورای فیلم در همین دیالوگ خلاصه شده که نقدی تند به خلقیات انسانی است.
دیوید از تمام اتفاقات پیرامونش به این نتیجه رسیده تنها راهی که می تواند او را به معشوقش باز گرداند واقعی شدنش است. روبات از داستان پینوکیو فرا گرفته که باید برای این منظور فرشته مهربان را پیدا کند.

آشنایی با کاراکتر جو:
سپس با کاراکتر جیگولو جو آشنا می شویم که روباتیست طراحی شده برای عشق بازی؛ جو طراحی زیبایی دارد، موزیکال است، شاعرانه سخن می گوید و همیشه با انرژی و پر نشاط است. شاید بهترین تعریف برای او جنتلمنی هوس ران باشد البته از نوع روباتیک. جو که ناخواسته درگیر قتلی انتقام گیرانه شده از ترس دستگیر شدن به وسیله مأموران پا به فرار می گذارد.
جو شخصیتی دو بعدی دارد. بر خلاف ظاهر شهوت آلود خود، در آن غرق نیست زیرا بدان نیازی ندارد و بخاطر نوع عملکردش به نقطه ضعف های انسان آگاه است، ضعف هایی که هم اکنون تبدیل به بزرگترین چالش های معاصر شده و تغییر فراوانی در شکل جامعه کنونی بشر داده است.
نكته ديگر دیالوگ های جو است. او كه به حسب ذات وجوديش ظاهري شهوانی دارد، سراسر كاركردش در فيلم نقد بد اخلاقی های انسانی است. چه در زمانی که چند تینیجر را براي رفتن به شهر سرخ راضی می کند و چه آن زمان که در مقابل کلیسا سوء استفاده انسان حتی از کلیسا به عنوان ابزاری برای توجیه اخلاقیات غلط خود را به چالش می کشد.
در جای دیگر سازندگان از زبان جو، تنها تفاوت انسان با روبات را بیان می کند: "فقط انسان ها به چیزی که نمی بینند اعتقاد دارند، این چیزی است که نژاد ما را از آن ها جدا می کند."
اسپيلبرگ از پرسوناژ جو به شكلي ديگر در فيلم بعدي خود، گزارش اقليت، بهره برد.

جنگ برده ها:
سکانس های از میان بردن روبات های قدیمی بسیار شبیه به جنگ برده ها در اعصار گذشته است. مرگ عده ای بخاطر سرگرمی دیگران، که اینجا با اندک تفاوتی همچنان تفکرات اومانیستی را هدف قرار داده و در سکانسی مملو از خشونت و بی رحمی ، اخلاقیات انسان را به مسلخ می کشد.
البته از ابتدا تا انتهای فیلم در دیالوگ تمام کاراکترها نقدهای تندی بر اومانیسم وجود دارد و فضای آنارشیستی موجود استنتاج کوبریک است از انسان گرایی که هر روز بر زندگی ما مسلط تر شده و بی رحمانه مرزهای اخلاقیات را می درد.
مثال هاي آن هم فراوان است؛ از دیالوگهای ابتدایی فیلم در مُباحثات دکتر هابی درباره معرفی پروژه جدید گرفته تا حرف های مادر در زمان رها کردن دیوید در جنگل، گفتگوي جو و دیوید جلوی کلیسایی در شهر سرخ، یا پس از بيرون آمدن از اتاق Dr.Know و ...

شهر سرخ:
شهر سرخ جایی شبیه به لاس وگاس امروزی است، البته به شکلی مدرن تر و صد البته کثیف تر، اما فیلم آنچنان که باید در شهر سرخ عمیق نمی شود و فاجعه وجود این گونه مکان ها را نشان نمی دهد و تقریبا بیننده هر آنچه که راجع به شهر می داند از میان حرفهای جوست. به شکل دیگر می توان گفت که تا خراب نکنیم، نمی توانیم بسازیم و در این جا شاید دست کارگردان برای مقداری عمیق شدن در این مفاهیم به علت ایجاد محدودیت های سنی بسته بوده است، که البته این تا حدود زیادی به تفاوت های ساختاری میان اسپیلبرگ تاجر و کوبریک فیلسوف بر می گردد.

بازگشت به سوی خالق:
دیوید پس از طی راهی پر پیچ و خم به سمت خالق خود باز می گردد. پرفسور باز هم دیوید را به تعلیق می کشد تا ساخته اش را بیازماید که چه میزان عاشق است و همچنان که عشق دارد در نقطه مقابل دارای تنفر و غرور و حسادت هم هست؟ نتیجه مثبت است و روبات عکس العمل های تنفرجویانه از خود بروز می دهد.
سپس زمانی که دیوید با واقعیت وجودی خود روبرو می شود کاری می کند که شاید هر انسانی در جای او این کار را انجام دهد، خودکشی. اما یک ربات خودکشی ندارد و این از توانش خارج است و دیوید در اعماق دریا فرو رفته و فرشته مهربان خود را میابد.

آینده دنیا:
قسمت پاياني فیلم كه پرشي 2000 ساله به آینده است، با تصویر سازی های زیبایی آغاز مي شود. کارگردان هوشمندانه خلأ بین دنیای حاضر و آینده را با دقایقی گردش در آن فضا پر کرده، به عبارتی دیگر داستان به یک باره از 2000 سال بعد، از سر گرفته نمی شود و فضاسازی چند دقیقه آغازینِ فصلِ پایاني کمک شایانی به درک مختصر بیننده از مختصات آن زمان می کند. در اینجا هم در زمانی طولانی شاهد هیچ دیالوگی نیستیم و این تصاویر است که با تماشاگر صحبت می کند.
نكته بعد در مورد فضاسازي پاياني، راوی غیرسینمایی است، كه همچنان زائد به نظر مي رسد. اسپیلبرگ با اضافه کردن چند دقیقه به کل فیلم می توانست این ایراد را برطرف کند، و با گنجاندن توضیحات راوی در دیالوگ ها و عمیق تر کردن تصاویر بر ارزش تصویرسازی و سینمایی بودن فیلم بیفزاید.
نکته دیگر در مورد فصل پاياني این است که به رغم نبود انسان و نابود شدن آن، دنیا همچنان جریان دارد و انگار که انسان همانند دایناسورها نسلش منقرض شده، باز هم این کمک شایانی به فهم فلسفه پشت فیلمنامه می کند. در قسمت پایانی مفاهیم پیچیده و مهمی مانند: زمان، روح، ابدیت و... با نابودی انسان ها و البته جریان داشتن دنیا پیوند می خورد که از پیوستگی خوبی برخوردار نیست. به نظر مي رسد خود نویسنده هم درک درستی از آنچه نگاشته ندارد و در نهایت با پیچیده و انتزاعی کردن مفاهیم سعی در عبوری سریع از اين موارد دارد. در اينجا تنها با جملاتي روبرو هستیم که بیننده را مجبور به پذیرش چارچوب فصل پایانی می کند و چیزی که در نتیجه حاصل می شود، منطق ضعیف پایان فیلم است که علی رغم این ضعف همچنان پیش بینی خوبی برای تصور از 2000 سال آینده به نظر می رسد و در بدترين حالت، شجاعت فیلم برای ورود به این عرصه ستودنی است.

و در نهایت می توان گفت، دیوید نمونه کامل یک فرهاد امروزی است. هر کار می کند تا عشق خود را بروز دهد و جوابی هر چند کوچک در مقابل عشق بی نهایت خود ببیند. او با مخاطرات فراوان کوهی را می کند تا به عشق خویش (مادر) برسد و لحظاتی هر چند کوتاه در کنار او باشد. وی همه راههای ممکن و پر فراز و نشیب را طی می کند تا در پایان داستان روزی را با عشق در کنار مادر سپری کند و پس از آن وارد دنیای رؤیاها شود.

تحلیل علمی:
سعی بر این است که در این قسمت از مسائل پیچیده دوری کرده و از مفاهیم ساده و اولیه و نتایج ملموس علم و به ویژه هوش مصنوعی در فیلم مواردی را بیان کنم.
هوش مصنوعی به هوشی که یک ماشین از خود نشان می‌دهد و یا به دانشی كه کامپیوتر سعی در ایجاد آن دارد گفته می‌شود.
- در علم هوش مصنوعی عامل هوشمندی وجود دارد به نام Expert Systems یا سیستم های خبره که به بهترین شکل در Dr.Know رنگ واقعیت گرفته است. سیستمی که با سؤال و پرسش های مخاطب، اطلاعات خود را ارزیابی و بین آن ها رابطه منطقی برقرار کرده و جوابی استخراج می کند.
سیستم خبره نرم افزاری است که در آن، از یک منبع دانشِ تجربیاتِ انسانی برای حل مسأله و یا برای روشن شدن ابهاماتی که به طور معمول، یک یا چند کارشناس انسانی برای مشورت نیاز دارند، استفاده میشود.
- دیوید دارای توانایی Self Organisition یا خود سازماندهی است و این مطلب در همان ابتدای ورودش به خانه با قدم گذاشتن روی پارکت و برگشت روی موکت (تفاوت صدای کفش دیوید بر روی این دو) به زیبایی انتقال داده میشود.
تفاوت فیلم های علمی تخیلی از دسته هوش مصنوعی و گزارش اقلیت با دیگر اثرهای این ژانر در پیش بینی های نزدیک به واقعیت از آینده است: سبک زندگی، وسایل مورد استفاده، دنیای اطراف و خلاصه هر چیز غیر جانداری که در دنیای اطراف ماست.
به طور مثال: در حال حاضر استفاده عمومی یا از ماشین سواری است و یا موتور سیکلت، ولی در فیلم، یک وسیله ای مابین این دو وجود دارد که هم کوچکتر از سواری است و هم 3 چرخ دارد. این وسیله انعطاف بیشتری نسبت به سواری دارد، از موتورسیکلت ایمن تر و جادارتر است، مصرف کمتری از سواری دارد و با تک سرنشین بودن همزیستی مسالمت آمیز دارد. (یک فرضیه منطقی از وسایل آینده)
یك نکته مبهم این است که، در مبحث تأمین انرژی ربات ها ضعف منطقی وجود دارد مگر اینکه گفته شود انرژی ربات ها از نور تأمین میشود.

شکست تجاری:
بودجه فیلم: 100,000,000 $
فروش داخل امریکا: 78,616,689 $
فروش خارجی: 157,309,863 $
مجموع فروش: 235,926,863 $

اما فیلم 100 میلیون دلاری اسپیلبرگ در گیشه امریکا شکست تجاری داشت. فیلمی که دیده نشدن آن نشان از غلبه سینمای سرگرمی بر هالیوود و تماشاگران امریکایی است.
البته دلیل موفق بودن یا نبودن فیلمی در گیشه را حتی بزرگانی مثل کوبریک و اسپیلبرگ هم نمی دانند.

اسپیلبرگ در این رابطه می گوید:

"او با من در مورد فیلم های دیگران حرف میزد. او می خواست بداند من در موردشان چه فکر می کنم. وقتی فیلمی موفقیت شگرفی در میزان فروش داشت، استنلی ازم میپرسید: "چرا؟" و من نمیتوانستم جوابی بدهم. میگفتم: "استنلی من جوابی ندارم براي اینکه چرا فیلمی موفقه و فیلم های دیگر نیستند.""

یان واتسون (نویسنده فیلمنامه) درباره شکست تجاری فیلم در امریکا می گوید:

"فیلم در امریکا كاملا موفق نبود، زیرا همانطور که گفتم، بیش از اندازه براي ذائقه عموم آمريكاييها شاعرانه و روشنفکرانه بود. به علاوه، منتقدان در امریکا چند اشتباه در مورد فیلم کردند، به طور مثال فکر کردند که موجودات 20 دقیقه پایان فیلم بیگانگان (Aliens) هستند در حالی که روبات های آینده، تکامل یافته روبات های بخش ابتدایی فیلم، بودند و همچنین فکر می کردند که در 20 دقیقه پایانی احساسات اسپیلبرگ به فیلم اضافه شده است در حالی که آن صحنه ها دقیقا چیزی بود که من برای استنلی نوشتم و دقیقا آن چیزی بود که او می خواست، و صادقانه توسط اسپیلبرگ به فیلم تبدیل شد."

کارگردان:
اسپیلبرگ با وفاداری به متن، فضا و انتخاب های کوبریک فیلم را می سازد. به زعم بنده هوش مصنوعی بهترین و شریف ترین کار اسپیلبرگ است که این هم به علت وجود روح کوبریک در سراسر فیلم است.

نقاط قوت کارگردان:
تصور منطقی از آینده: که در صحنه های لاس وگاس مدرن (شهر سرخ)، بیمارستان، وسائل نقلیه و طراحی خانه به خوبی قابل مشاهده است.
بازی های روان و قابل قبول: بی شک متن قوی و بازیگردانی اسپیلبرگ سهم بسزایی در بازی های روان فیلم دارد.
فیلم صحنه های رمانتیک کم نظیری دارد که کارگردان به بهترین شکل از پس آنها برآمده؛ صحنه ای که مادر به اتاق دیوید میرود تا خبر بدهد كه به جنگل خواهند رفت؛ دیگری، صحنه ای که مادر و دیوید به جنگل میروند تا زمانی که مادر، دیوید را تنها میگذارد و در نهایت پايان بی نظیر فیلم که هر قدر تعریف و تحلیل شود، کم است.
رنگ بندی: فضای کلی فیلم فانتزی است ولی از جمله فانتزی های خاکستری و حتی سیاه. انتخاب رنگ های مناسب و هارمونی آن با موقعیت و فضای فکری - روحی کاراکترها از دیگر نقاط قوت است.
تناسب علمی و دراماتیک فیلم: در بهترین حالت آن دو شخصیت دیوید و تدی هستند که تناسب های علمی و دراماتیکی دارند. در عین باور پذیری علمی (حتی برای متخصصان علم هوش مصنوعی)، ظرافت های زیبای دراماتیک، شخصیتی دو بعدی به آن ها می دهد.
نكته ديگر در مبحث كارگرداني هوشمندي اسپيلبرگ است در حذف سكانس هايي كه باعث ايجاد محدوديت سني R براي تماشاگر مي شد. او كه تاجر بزرگي در بازار مكاره سينماست، حسابگري هاي خاص خود را در فيلمسازي دارد. در نهايت مي توان گفت كه بازگشت سرمايه فيلم تا حدود فراواني به اين تاكتيك اسپيلبرگ باز مي گردد. هرچند كه اين تاكتيك همان اندازه كه مثبت است تأثير منفي در عمق فيلم و شناخت كاراكترها دارد.

تصویرسازی و میزانسن های اسپیلبرگ در این فیلم بسیار خوب است، چند زمان طولانی در فیلم وجود دارد که بدون دیالوگ تصویر می شود و هر کدام حدود 6 تا 7 دقیقه طول دارند. کارگردان در پرداخت این چنینی به فرم، در حالی که با فضایی در آینده و با مختصاتی متفاوت از حال روبرو هستیم، اوج هنر و تسلط خود بر سینما را نشان می دهد. در زمان آشنایی اولیه مادر و روبات، گشت و گذار روبات در شرکت سایبرترونیک تا پیدا کردن فرشته مهربان در اعماق آب و شروع قسمت پایانی فیلم از جمله این تصویرسازی های بدون دیالوگ است.

نقاط ضعف:
وجود راوی اولين نقطه ضعف فیلم است، کارگردان مي بايست فکر دیگری به حال دادن اطلاعات اینچنینی به مخاطب می کرد و فیلم را از حالت سینمایی خارج نمی کرد. راوی که در فیلم نقشی ندارد خود باعث دور شدن از شکل سینمایی کار می شود. برای راوی مناسب و درست، می توان به راوي فیلم هايي مانند City of God يا رستگاري در شائوشنگ اشاره کرد که خود جزء کاراکترهای اصلی هستند. وجود داناي كل در داستاني كه خطي، مستقيم و به دنبال پرسوناژ خاصي است، امري زائد به نظر می رسد. داناي كل در صورتي جايگاه دارد كه فيلم بر پايه كاراكتر خاصي نباشد و راوي كه داناي كل است داستان و پرسوناژها را به هم متصل كند.
دیگر نقطه ضعف فیلم شروع علمی آن است که در کلاس کارگاهی پروفسور است. هر چند که مطالب بسیار پیچیده هوش مصنوعی در دیالوگ هایی نسبتا ساده کار شده ولی حالت شعارگونه و رو به دوربین (مخاطب) ابتدای فیلم، سینمایی نیست و به مستند علمی نزدیک تر است.
اما نکته ای که راجع به لوگوی شرکت سایبرترونیک به چشم می آید، شباهت زیاد آن به روبات های قسمت پایانی فیلم است که خیلی منطقی به نظر نمی رسد، روبات هایی با فاصله زمانی 2000 سال از وقوع داستان ابتدایی دقیقا شبیه لوگوی شرکت مذکور باشند. بنده که به نتیجه منطقی نرسیدم!

A.I. Inteligencia Artificial


فیلمبرداری:
در مورد فیلمبرداری کار می توان گفت به رغم آنکه اسپیلبرگ مانند بیشتر فیلم هایش این مسئولیت را به یانوش کامینسکی برنده 2 اسکار سپرده، اما همچنان فاصله زیادی بین حرکات اسرار آمیز دوربین کوبریک و تصویرسازی های این فیلم وجود دارد. به زبان ساده در جاهایی که دوربین به دنبال کاراکترها شروع به حرکت می کند یا در مسیری از جایی به جای دیگر بدون کات عبور می کند، این تفاوت بسیار چشمگیر و فاصله زیاد آن با فیلمی مانند تلألو ملموس است و همچنان بر حسرت بیننده از فقدان استاد می افزاید.
تصاویر در برخی سکانس ها بیشتر از آنکه به سبک خاص و رمزآلود کوبریک نزدیک باشد به دنیای سرگرمی (Entertainment) های اسپیلبرگ متصل است و این گاه از زیبایی و عمق فیلم می کاهد، پیش خود می گویم اگر استاد پشت این دوربین و تصاویر بود آنوقت با چه پدیده ای روبرو می شدیم، هرچند که فیلم حاضر هم بسیار با ارزش است.

بازیگران:
بازی های فیلم خوب است اما یکدست نیست، کاراکترهای دیوید، جو، مونیکا و تدی بخوبی پرداخت شده اند ولی هنری (پدر) و پروفسور هابی در حد و اندازه فیلم و پارتنرهایشان نیستند. شخصیت مارتین هم یک بازی نسبتا خوب دارد.

دیوید: هالی جوئل اُزمنت
علی رغم مخالفت کوبریک برای بازی یک انسان به جای «دیوید» ولی بازی این روبات به «هالی جوئل ازمنت» که در آن زمان 12 ساله بود واگذار شد.
هالی از 6 سالگی به بازی در فیلم و تلویزیون مشغول بود و در سال 1999 در سن 11 سالگی برای فیلم «حس ششم» شیامالان نامزد اسکار شد.
وقتی از میزان اهمیت انتخاب بازیگر مناسب برای نقش دیوید از اسپیلبرگ می پرسند، جواب میدهد:
"اگر هالی وجود نداشت، من نمی توانستم «هوش مصنوعی» را بسازم" و در ادامه اشاره میکند به راه پر پیچ و خمی که سالها او و کوبریک برای ساخت روبات «دیوید» طی کردند و در نهایت به این نتیجه رسیدند که باید برای ایفای نقش «دیوید» به دنبال يك بازيگر باشند، تا اینکه اسپیلبرگ بازی «هالی» را در «حس ششم» می بیند.
اسپیلبرگ میگويد: "من خیلی خوش شانس بودم که هالی حس ششم را بازی کرد."
هالی ازمنت برای بازی در هوش مصنوعی 1 بار برنده و 4 بار نامزد بهترین بازیگر از جشنواره های مختلف شد.
بازی هالی در تمام لحظات عالیست، و اکت های او جدای از پرسوناژش نیست، حرکات صورت او فوق العاده است. فقط این نکته را در نظر بگیرید که بر اساس توافق او و اسپیلبرگ، کاراکترش بدون چشمک زدن تعریف شد!
هر روز پیش از فیلمبرداری به دلیل طبیعی به نظر رسیدن کاراکتر دیوید تمام موهای دست، صورت و... هالی تراشیده می شد.
او در تمام طول فیلم بازی یک دستی دارد. البته با کمی دقت می بینید که در ابتدای فیلم، بازی او بسیار نزدیک به یک روبات است ولی هر قدر جلوتر میرویم به انسان ها نزدیک می شود که این به دلیل قابلیت آموزش پذیری اوست. در نهایت می توان گفت که تمام فیلم بر بازی او استوار است.

جیگولو جو: جود لاو
اما جود لاو با آن چهره سردش، گرمای خاصی به فیلم می دهد و با بازی خیره کننده و یکدست، یکی از بهترین های خود را ارائه کرده و نشان داده كه انتخاب او برای این نقش چقدر خوب و دقیق بوده است.
او ماه ها «با فرانسِسکا جِینز» طراح رقص، برای ساخت حرکات ریتمیک کاراکترش کار کرد. به کلاس های فراوانی رفت و از حرکات «فرد آستیر» و «جن کلی» تقلید کرد.
دیالوگ های «جو» خاص، شعر گونه و ریتمیک است، هارمونی زیبایی با شخصیت وی دارد و مشخصا برای کاراکتر او طراحی شده. نوع حرکات روباتیک با تلفیق ریتمِ رقص مانندش، طراوت خاصی به کاراکتر وی داده است.
از جمله حرکات شاخص وی میتوان به رقص پا، حرکات گردن، نوع نگاه و میمیک سرد چهره اشاره کرد.
جود لاو برای بازی در هوش مصنوعی 4 بار نامزد بهترین بازیگر نقش مکمل از جشنواره های مختلف شد.

مونیکا سوینتون: فرانسس اوکانر
مونیکا معشوق دیوید است، معنای تمام آمال و آرزوهای او و با تعریف ماشینی یک هدف (Target) است. هدفی که دیوید هر کاری برای رسیدن به آن می کند.
فرانسس اوکانر بازی خوبی در نقش مادر کرده، لحظات طلایی در طول فیلم کم نیست که با بازی خوب او معنا پیدا می کند.
زمانی که برای گفتن خبر رفتن به جنگل به اتاق دیوید میرود، لحظه جدایی از دیوید در جنگل و پايان فیلم از بهترین اجراهای اوست.
فرانسس اوکانر برای بازی در هوش مصنوعی 3 بار نامزد بهترین بازیگر از جشنواره های مختلف شد.

 
  با تشکر از سعید سرخی بابت گرافیک و مهناز عابدینی بابت ویراستاری  
   
   
  این تحلیل تحت کپی رایت سایت سینماسنتر و با شماره Cwa.62 برای بار اول به تاریخ 24-12-2011 در انجمن سینماسنتر منتشر شده است، لذا هر گونه کپی از این نوشته بدون مجوز نویسنده و سایت سینماسنتر CinemaCenter.ir نقض آشکار قوانین کپی رایت محسوب میگردد.  
  تحلیل و بررسی از علی معصومی  

 

نظرات   

 
+1 #1 حامد در تاریخ: شنبه 27 آبان 1396 ، ساعت 09:08 ب ظ
این فیلم من رو یاد فیلم "her" از اسپایک جونز انداخت،اونجا هم یک برنامه ی کامپیوتری نقش یک عاشق(زن )رو برای یک انسان بازی میکرد.کاراکتر سامانتا درون فیلم هم رفته رفته در طول زمان ارتباطات رفتاری خودش رو تکامل میبخشید.اما جدای از وجوه اشتراک دو فیلم قدم از مقایسه،نشان دادن نبوغ بی پایان و تخیل مبتنی به واقع استاد کوبریک بود،در نظر بگیرید اسپایک جونز پس چندین سال از نگارش فیلم هوش مصنوعی توسط کوبریک ترجیح داد کاراکتر اصلی فیلم اش رو صرفا یک برنامه نرم افزاری معرفی کنه که در طول فیلم فقط صداش رو می‌شنیدیم و به این طریق به نوعی از چالش های به تصویر در آوردن چنین شخصیتهایی شو نه خالی کرد در حالی که کوبریک بزرگ بیش از دو ساعت طرحی رو درانداخته بود که تماشاچی رو ناچار به قبول واقعیت عروسک بشرنما کرد.در آخر هم تشکری کنیم از اسپیلبرگ تاجر که گاها فیلم خوب هم میسازد!!
نقل قول
 

ارسال نظر


کد امنیتی
بارگزاری مجدد

مطالب مرتبط با مطلب در حال مطالعه

تحلیل و بررسی ها

فروش ایالات متحده

53 $-M
فروش جهانی
3.4 $-M
فروش کلی
56.4 $-M

The Conjuring

 The Conjuring (2013) on IMDb

فروش ایالات متحده

279 $-M
فروش جهانی
308 $-M
فروش کلی
587.8 $-M

Despicable Me 2

 Despicable Me 2 (2013) on IMDb

فروش ایالات متحده

82 $-M
فروش جهانی
8.7 $-M
فروش کلی
90.8 $-M

Grown Ups 2

 Grown Ups 2 (2013) on IMDb

فروش ایالات متحده

33.7 $-M
فروش جهانی
--- $-M
فروش کلی
33.7 $-M

Turbo

 Turbo (2013) on IMDb

فروش ایالات متحده

72.8 $-M
فروش جهانی
110 $-M
فروش کلی
183 $-M

Pacific Rim

 Pacific Rim (2013) on IMDb

کپی رایت

این سایت تحت مالکیت مجموعه فرهنگی سینماسنتر میباشد و فعالیت آن مطابق قوانین میباشد، کلیه حقوق مطالب منتشر شده در این مجموعه متعلق به مجموعه فرهنگی سینماسنتر و مشمول قوانین کپی رایت و حفظ حقوق مولفین است. لذا هر گونه کپی برداری بدون قید منبع و نام نویسندگان نقض صریح قوانین کپی رایت محسوب گشته و مشمول مجازاتهای تعریف شده برای این نوع جرم می گردد. برای هر گونه برداشت از مطالب قبلا با مسئولان سایت هماهنگی حاصل نمائید.

سینماسنتر
مرجع نقد و بررسی فیلم و سریالهای تلویزیونی
 
تلفن: 
ایمیل: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
وبسایت: http://CinemaCenter.ir

آمار سایت

بازدیدکنندگان
2746
مطالب
1050
وب لینک ها
6
نمایش تعداد مطالب
3598552
 

ما 39 مهمان و بدون عضو آنلاین داریم

آخرین اخبار

ورود/خروج

ثبت نام

*
*
*
*
*
*

پر کردن فیلد های ستاره دار ضروری است.