Limon Tour
World Guide
DriveZona
Tranzito
جمعه, 13 مهر 1403
ثبت نام
صفحه اصلی  >  سینمای جهان  >  تحلیـــل فیلـــم سینمای جهان  >  Cwa.73- تحليل و بررسي فيلـــــــم تعمیرکار، خیاط، سرباز، جاسوس (Tinker Tailor Soldier Spy)

تحلیل و بررسی سینمای جهان

Cwa.73- تحليل و بررسي فيلـــــــم تعمیرکار، خیاط، سرباز، جاسوس (Tinker Tailor Soldier Spy)

 

  نام فیلم: تعمیرکار، خیاط، سرباز، جاسوس Tinker Tailor Soldier Spy  
   
  اطلاعات فیلم  
  کارگردان: توماس آلفردشون
تهیه کننده: اریک فلنــــر
فیلمنامه: بریجیت اوکانر، پیتر استراگان

بر اساس داستانی از: جان لـی کـــری
موزیک متن: آلبرتو ایگلسیاس
فیلم برداری: هویت ون هویتما
تدوین: دینو جون ساتر
کارگردان هنری: پیلار فوی
 
  بازیگران  
  گری اولدمن:‌ جرج اسمایلی
جان هارت: کنتــــرل
کالین فرٍث: بیل هیدن
بندیکت کامبرپچ:‌ پیتر گولیم
تام هاردی: ریکی تــــار

مارک استرانگ: جیم پریــدو
توبی جونــــز: پرسی آللاین
دیوید دنکیک: توبی استرهاس
سیاران هیندز: روی بلاند
 
  اطلاعات دیگر  
  ژانر: درام، هیجان انگیز، رمزآلود
درجه نمایش R
IMDB Rate: 7.2
تولید شده توسط کمپانی:
استودیو کانال، کارلا فیلمز، پارادایز فیلمز
توزیع توسط: استودیو کانال
اکران: 5 سپتامبر 2011
مدت زمان: 127 دقیقه
ساخته شده توسط: انگلستان، فرانسه، آلمان
زبان: انگلیسی
بودجه: 20 میلیون دلار
فروش کل فیلم: 39 میلیون دلار
 
  افتخارات و جوایز  
  نامزد اسکار بهترین بازیگر مرد (گری اولدمن)
نامزد اسکار بهترین موزیک متن (آلبرتو ایگسیاس)
نامزد اسکار بهترین فیلم نامه (بریجیت اوکانر، پیتر استراگان)
نامزد 10 جایزه از بفتا 2012 
برنده جایزه بهترین فیلمنامه از بفتا 2012
برنده جایزه فیلم برجسته بریتانیا از بفتا 2012
برنده جایزه بهترین دستاورد فنی از جوایز فیلم استقلال بریتانیا
برنده جایزه گروه بازیگری از COFCA
برنده جایزه بهترین بازیگر مرد (گری اولدمن) بهترین فیلم انگلیسی و بهترین فیلم هیجان انگیز از جوایز امپایر انگلستان
برنده جایزه بهترین بازیگر مرد (گری اولدمن) از حلقه منتقدان سان فرانسیسکو
و جوایز و نامزدی های بسیار دیگر ....
 
  تحلیل و بررسی از: فرخ فرمان  

 

  این تحلیل تحت کپی رایت سایت سینماسنتر منتشر شده است لذا هر گونه کپی از این نوشته بدون مجوز نویسنده و سایت سینماسنتر CinemaCenter.ir نقض آشکار قوانین کپی رایت محسوب میگردد.  
  برای دیدن سایز بزرگ روی عکس کلیک کنیدنام:  Soldier.jpgمشاهده: 94حجم:  52.2 کیلو بایت  
  تحلیل فیلم تعمیرکار، خیاط، سرباز، جاسوس  
 
با سلام خدمت کاربران گرامی سینماسنتر...

مدت زیادی بود که فیلم مناسبی برای تحلیل به ذهنم نمی­رسید. نه به این دلیل که در بین فیلم­های قدیمی و جدید فیلمی برای تحلیل مناسب نیست که همچنان یک لیست بلند بالا در ذهن دارم که باید حس تحلیل آن ایجاد شود و بعد درباره­شان بنویسم، چندین تحلیل هم تا بیش از 5 یا 6 صفحه به نگارش درآمده و البته هیچ­کدام به پایان نرسیده و همچنان روی میز کارم باقی مانده است. 
سرانجام برای مجله شماره 04 تصمیم به بررسی پرونده فیلم تعمیرکار، خیاط، سرباز، جاسوس گرفتم.
در میان فیلمهای به نمایش درآمده در سال 2011 کمتر فیلمی بود که ارزش تحلیل و بررسی مفصل داشته باشد. زمانی که فیلم "تعمیرکار، خیاط، سرباز، جاسوس" را دیدم، به نظرم رسید تنها فیلمی در سال 2011 است که ارزش نوشتن و وقت صرف کردن دارد. در شماره های گذشته مجله سینماسنتر به بررسی پرونده سریال زیبای فرینج در سه فصل ابتدائی پرداخته بودم و این بار تصمیم گرفتم که یک فیلم سینمائی ارزشمند را موضوع کار خود قرار دهم.
تعمیرکار، خیاط، سرباز، جاسوس اثریست در ژانر پلیسی، جنائی و در واقع جاسوسی، فیلمی که با بازی گری اولدمن ماهیت جدیدی از این نوع سینما را در برابر بیننده به تصویر می کشد. 
با این که این فیلم در اسکار 2012 کاملا مورد بی مهری قرار گرفت و در واقع به آن توجهی نشد اما از دید این نگارنده تنها فیلمی بود که تمام المانهای یک اثر برتر را در خود داشت. فیلم نامه ای قوی و پرجزئیات، تیم بازیگری سطح بالا و در نهایت هم تیم فنی و کارگردانی خوش ذوق و پر حوصله. امیدوارم که مطالعه این پرونده سینمائی برای خوانندگان عزیز مفید باشد.

درباره جنگ سرد
درست از لحظه­ای که برلین به­دست دول پیروز افتاد، اتحاد گروهی که متفقین نامیده می­شدند وارد مرحله جدیدی شد. اکنون دلیل اتحاد ظاهری آنان (آلمان نازی) از میان برداشته شده بود و سیستم جدیدی میان شرق و غرب پایه ریزی می­شد. چند ماه بعد دلیل جدیدی برای افزایش حس بی اعتمادی به وجود آمد. 
در ساعت هشت و سیزده دقیقه صبح روز ششم اوت سال 1945 پل تی بتز، خلبان آمریکایی، با یک فروند هواپیمای بی 52 بر فراز هیروشیما قرار گرفت و اولین بمب اتمی رسمی جهان را بر سر مردم ژاپن انداخت. سه روز بعد این اتفاق در ناکازاکی نیز تکرار شد و بلافاصله ژاپن تسلیم گردید.
پیامی واضح برای کلیه کشورهایی که خود را هم پیمان شوروی می­دانستند ارسال شد؛ دیگر به هیچ عنوان شوروی و آمریکا را نمی­شود در یک جبهه سیاسی فرض کرد. تکلیف کشورهای وامدار آمریکا مانند فرانسه و انگلستان روشن بود. آنها در جبهه ایالات متحده قرار داشتند و به همین سرعت جبهه غربی در سال 1949 به نام پیمان ناتو شکل گرفت. کمی پس از مرگ استالین در سال 1955، پیمان سیاسی و نظامی ورشو با فشار شوروی شکل گرفت و کشورهایی که سرزمینشان به­دست شوروی افتاده بود خود به خود در این پیمان قرار گرفتند. درست از همین زمان است که نقش سازمان­های جاسوسی بسیار گسترده می­شود. کسانی که با تاریخچه جنگ جهانی آشنایی دارند می­دانند که جدال جاسوسی شوروی و انگلستان حتی قبل از آغاز جنگ جهانی اول آغاز شده بود و این دو سازمان لحظه­ای از تحرکات هم غافل نبودند، اما پس از جنگ جهانی دوم این وضعیت به شکل جدیدی ادامه پیدا کرد. با شکل­گیری بلوک شرق و غرب، اکنون سازمان­های جاسوسی­ای که در خط مقدم این نبرد قرار داشتند دیگر فقط با شوروری رو به رو نبودند. سازمان جاسوسی شوروی (KGB) هم تنها با یک کشور رو به رو نبود. جبهه­ای به وسعت کل اروپا در برابر سازمان­های جاسوسی قرار داشت و این سازمان­ها باید با دقتی کامل تمام این گستره را کنترل می­کردند. 
خیلی زودتر از آنچه تصور می­شد، سازمان اطلاعاتی انگلستان (Secret Intelligence Service) مشهور به SIS در اروپا مجددا در مقابل KGB قرار گرفت و این بار با عمقی بیشتر مجبور به مقابله بود، چرا که انگلستان دیگر در شرایط یک ابرقدرت جهانی نبود و شوروی در قدرتمندترین حالت خود قرار داشت. پس از ریزش­های اولیه در بین حزب کمونیست شوروی و مرگ استالین و همچنین پاکسازی­های بعد از او، KGB در موضع قدرت قرار گرفت و با گستردگی و تمرکز عالی توانست دست بالا را در میان سازمان­های جاسوسی آن زمان داشته باشد. در برخی از سازمان­های اطلاعاتی مانند فرانسه آن­قدر جاسوس وجود داشت که به سختی می­شد به آنها اطمینان کرد. در بین سال­های 1953 تا 1985 شاهد سهمگین­ترین درگیری­های جاسوسی میان سازمان­های اطلاعاتی هستیم که در اکثر آنها نیروهای SIS، CIA و KGB حاضر هستند. دلایل زیادی برای این درگیری­ها وجود داشت، مرگ استالین و گروهی شدن رهبری در اتحاد جماهیر شوروی، شکل­گیری پیمان ورشو در سال 1955 و سرکوب انقلاب مجارستان در سال 1956 و از همه مهمتر اجرای پروژه اسپوتنیک1 در سال 1957 که جهان غرب را تکان داد.
در تمام این مدت سلسله­ای مفصل از خرید و فروش جاسوسان، خیانت­ها، فروش اطلاعات، دزدیده شدن افراد و انواع دیگری از استخراج اطلاعات توسط سازمان­های اطلاعاتی اتفاق می­افتد که در مورد هر کدام از آنها می­توان چندین کتاب نوشت. 
داستان "تعمیرکار، خیاط، سرباز، جاسوس" دقیقا به همین دوران باز می­گردد. دورانی پر از خیانت و خالی از اعتماد، دوره­ای که سرمای جنگ سرد را واقعا می­شود حس کرد. اگر CIA را از محدوده درگیری­های اطلاعاتی اروپا به کنار بگذاریم خواهیم دید که دو گروه کاملا متفکر انگلیسی و روسی پشت اکثر جریانات اتفاق افتاده از کودتای 28 مرداد ایران تا نبرد اعراب و اسرائیل و ... دیگر ماجراهای بزرگ آن دوران هستند و درست است که بگوییم اطلاعات صحیح بیش از هر زمان دیگری در این دوره ارزشمند بوده است. دوره­ای که برای رد و بدل کردن اطلاعات هیچ راهی جز حضور فیزیکی جاسوسان در برابر هم نبود.

سیرکس!
فیلم با یک افتتاحیه 12 دقیقه­ای، بدون هیچ صحنه اضافه­ای شروع می­شود و آنچه را که بیننده باید بداند، برای او مشخص می­کند. کلیت ماجرا حول مرکز اطلاعاتی ارشد در اینتلیجنت سرویس می­گذرد. سیرکس، محل اصلی تصمیم گیری­های سازمان SIS و در واقع اتاق عملیات و اطلاعات این سازمان است. 
در اصطلاح میان سازمانی به سیرکس، اتاق لندن نیز گفته می­شود. اتاق لندن در واقع سر فرماندهی کل سازمان را بر عهده دارد و از طریق کانال­های مختلف در اینتلیجنت سرویس با اتاق­های دیگر در سراسر جهان در ارتباط است. هسته­ای متشکل از شش نفر اعضای برجسته این سازمان در زمان شروع داستان بر این اتاق تسلط دارند و رهبری کل این گروه بر عهده فردی به نام "کنترل" (احتمالا یک اسم مستعار و با بازی جان هارت) است. افراد دیگری که در این گروه حضور دارند عبارتند از جرج اسمایلی (گری اولدمن)، بیل هیدن (کالین فرث)، پرسی آللاین (توبی جونز)، روی بلاند (سیاران هیندز) و توبی استرهاوس (دیوید دنکیک).
در این گروه کوچک رهبری، مانند هر سازمان دیگری، هم عنصر حسادت وجود دارد و هم دغدغه­های رسیدن به مقام ریاست که البته باید برای موفقیت تا حد زیادی چاشنی وطن پرستی را نیز به آن اضافه کرد. اما دلیل شروع ماجرا هیچ­کدام از این موارد نیست، بلکه خیانت است! کنترل در اولین جمله فیلم به جیم پریدو می­گوید: «به هیچ کس اعتماد نکن» و این جمله تعیین کننده چهارچوب اولیه ماجراست. ماجرایی که در آن نباید به کسی اعتماد کرد. دلیل این عدم اعتماد "کنترل" باز می­گردد به یک ایده کلی­تر درباره تمام اتفاقات پیرامون سیرکس و هجمه جاسوسی و اطلاعاتی که پیرامون این هسته مرکزی وجود دارد. "کنترل" در یک جلسه خصوصی بین اعضای سیرکس می­گوید: «هیچ چیز واقعی نیست!»
این جمله در واقع مشخص کننده فضایی کاملا غیر واقعی و افرادی کاملا غیر قابل اعتماد است. رهبر اتاق لندن (سیرکس) متوجه می­شود که در بین اعضای بالاترین رده اطلاعاتی یک جاسوس دو جانبه وجود دارد. "کنترل" نمی­تواند به هیچ یک از اعضای گروه 5 نفره رهبری اعتماد کند، حتی به نزدیک­ترین دوستش جرج اسمایلی که در واقع حکم معاون او را دارد. "کنترل" دست به اقدامی با ریسک بالا می­زند و یک عضو عملیاتی، به نام جیم پریدو را مأمور ملاقات با یکی از ژنرال­های عالی رتبه مجارستانی می­کند، فردی که "کنترل" احتمال می­دهد بتواند نام جاسوس را برای او فاش کند. اما این مأموریت توسط همان جاسوس دو جانبه از قبل لو می­رود و با شکست کامل رو به رو می­گردد و جیم پریدو نیز در مجارستان کشته می­شود.
در افتتاحیه 12 دقیقه­ای فیلم، ماجرا با شروع مأموریت جیم پریدو (مارک استرانگ) آغاز می­شود و در یک فرایند پیچیده با برکناری و مرگ "کنترل" و همچنین برکناری جرج اسمایلی پایان می­پذیرد و به این ترتیب دوره طولانی رهبری "کنترل" بر سازمان پایان می­یابد و در واقع پروژه کشف خائن با شکست رو به رو می­شود. اما نکته مهم این است که ماهیت جاسوس نیز همچنان پنهان می­ماند و او این امکان را می­یابد تا در بالاترین رده امنیتی و اطلاعاتی انگلستان به فعالیت خود ادامه دهد.
سیرکس با رهبری پرسی آللاین و همکاری بیل هیدن، روی بلاند و توبی استرهاوس به فعالیتش ادامه می­دهد. داستان با این پیش زمینه آغاز می­شود که "یکی از این چهار تن باید همان جاسوس دوجانبه باشد". جاسوسی که نه تنها از دام "کنترل" می­گریزد، بلکه عملا سبب می­شود کنترل و اسمایلی از مقام رهبری برکنار شوند.

"کنترل"
افتتاحیه فیلم را می­توان یک شروع جامع دانست. شروعی بدون صحنه­های اضافه، توضیحات بی سر و ته، دیالوگ­های نا مفهوم و سردرگم کننده و همچنین اطلاعات نالازم. آلفردسون (کارگردان) در همین افتتاحیه هر آنچه لازم است بیننده برای تفکیک و جناح بندی در داستان بداند، در اختیارش قرار داده است، در این باره واقعا به چیز بیشتری نیاز نیست. "تعمیرکار، خیاط، سرباز، جاسوس" فیلمی برای کسانی است که دقت می­کنند و نشانه­ها را دنبال می­کنند و از این بابت می­توان آن­را یک فیلم خاص دانست با مخاطبانی خاص. قدر مسلم همین افتتاحیه، که از دید این نگارنده کاملا واضح و مشخص است، برای برخی بینندگان گنگ و بدون جذابیت­های سینمایی خواهد بود. دلیل آن کاملا به نوع نگاه بیننده و کیفیت دید او بازمی­گردد. اگر به بازی­های فکری و درگیر کننده علاقمند باشید قطعا از همان دقایق اول گرفتار فیلم خواهید شد و اگر به دنبال یک فیلم حادثه­ای و روتین هستید، فیلم پیش رو گزینه مناسبی برای شما نیست. به این ترتیب این فیلم مربوط به سینمایی خاص و بینندگانی خاص است و قطعا عموم با آن ارتباط درستی برقرار نخواهند کرد و در رابطه با درک آن به مشکل برخورد خواهند کرد.
از همان ابتدای کار می­توان شخصیت جرج اسمایلی را این­گونه تفسیر کرد: فردی متفکر و با قابلیت­های رهبری اما فاقد روحیه لازم در شرایط شروع فیلم، دارای نگاهی نافذ و هوشمند و البته قابل اعتماد از دید بیننده و نه داستان. از نگاه داستان، که من آن­را ناشی از نگاه غالب "کنترل" می­دانم، همه غیر قابل اطمینان هستند حتی جرج اسمایلی. شخصیت جرج اسمایلی دارای سعه صدر است و به دور از دست­پاچگی­های آزار دهنده. او می­تواند فکر کند و تصمیم گیری صحیحی داشته باشد. داستان به انحاء مختلف بر دقت نظر و هوشمندی او صحه می­گذارد؛ مانند سکانس عینک سازی و همچنین زمانی که او با گذاشتن یک چوب کوچک لای درب منزل ورود غریبه­ها را به منزلش چک می­کند. اسمایلی فردیست کم حرف و خونسرد که از مشخصات یک عضو سازمان اطلاعاتی است. او در حساس­ترین لحظات نیز کنترل خود را از دست نمی­دهد و تلاش می­کند تا بهترین تصمیم ممکن را بگیرد. در زمان رهبری "کنترل" بر سیرکس او اطمینانی کامل به رئیس خود دارد. در زمان استعفای "کنترل" اسمایلی با این که هنوز از برکناری خود مطلع نیست اما به گفته "کنترل" اطمینان کامل دارد و عدم حضورش در سیرکس را تأیید می­کند. دقیقا از همین جاست که سمت قابل اعتماد و غیر قابل اعتماد داستان نیز تعریف می­شود، زیرا "کنترل" و همچنین بینندگان متوجه می­شوند که عدم اصرار اسمایلی بر حضور در سیرکس مطمئن­ترین دلیل ممکن برای جاسوس نبودن اوست و به این ترتیب بیننده می­تواند اسمایلی را به عنوان یک پایگاه امن در ذهنش برای سنجش دیگر نقاط ماجرا در نظر بگیرد.
اسمایلی فردی بیرون از سازمان است در حالی­که همچنان جاسوس فوق الذکر در حال فعالیت در سیرکس است. با مرگ "کنترل" تنها کسی که شناخت کافی و بصیرت لازم برای کشف جاسوس را دارد اسمایلی است، ضمن این که او آن قدر با "کنترل" نزدیک بوده که بتواند دلایل ذهنی او را برای حقیقت داشتن وجود جاسوس درک کند. الیور لاکون، معاون وزیر، بر اساس یک تماس از طرف عضوی رده پائین­تر به نام ریکی تار (تام هاردی) مبنی بر حضور یک خائن در دایره رهبری سیرکس، تصمیم می­گیرد که اسمایلی را به صورت مخفی وارد کار کند تا او در فرایندی بیرون سازمانی به کشف جاسوس اقدام کند.
از دید مقامات دولت انگلستان، در حال حاضر سیرکس قابل اعتماد نیست و به گفته معاون وزیر مانند یک کشتی سوراخ است. البته این اعتقاد با ذهنیت اعضای سیرکس و مدیر آن، پرسی آللاین، کاملا متفاوت است. آللاین هم مانند "کنترل" سال­ها برای سازمان امنیت انگلستان زحمت کشیده است، او فردی پر تلاش است که زمانی که از اتاق لندن دلسرد می­شود تلاش می­کند تا بتواند از طریقی دیگر به SIS خدمت کند. راه او برای این خدمت، اجرای پروژه ویچرکرفت است. 

"کارلا"
کارلا، نام شخصی است که رهبری گروه اطلاعاتی شوروی را بر عهده دارد. این شخص که در گذشته­ای دور ملاقاتی هم با جرج اسمایلی داشته است، اکنون در نقطه مقابل سیرکس قرار دارد. او نیز مانند "کنترل" دارای تجربه­ای طولانی در امر اطلاعات است. کارلا کسی است که با حرکتی جسورانه و آوانگارد موفق به در اختیار گرفتن یک جاسوس در قلب اطلاعات انگلستان شده است. این فرد بسیار باهوش است و نشانه­های یک وطن پرست واقعی را از خود بروز می­دهد. کارلا به خوبی بدنه رهبری سیرکس را می­شناسد و با همین شناخت، توانسته است به یکی از افراد رده بالای سیرکس نفوذ کند. 
"کنترل" بی آنکه خود در جریان قرار داشته باشد، جیم پریدو را به قربانگاه کارلا می­فرستد و این در حالی است که نیات پریدو از پیش توسط جاسوس دو جانبه برای کارلا مشخص شده است. کارلا هدفی بزرگتر از به خدمت گرفتن یک جاسوس در سیرکس را در سر می­پروراند و این هدف چیزی نیست جز به­دست گرفتن کنترل اتاق لندن. شاید این سؤال مطرح شود که به­دست گرفتن کنترل اتاق لندن از راه دور چه خاصیتی برای کارلا دارد؟ او که با وجود یک جاسوس دو جانبه هم اکنون هم به اندازه کافی به این حلقه دسترسی دارد.
پاسخ این سؤال پیچیده در پروژه­ای به نام ویچرکرفت داده می­شود. جایی که به نظر می­رسد محل تلاقی KGB با SIS است و در واقع محل برخورد سیرکس با کارلا...

ویچرکرفت!
ویچرکرفت، پروژه­ای تبادلی است مبتنی بر فرد، با اهدافی در جهت ارتقا سطح اطلاعاتی سیرکس با دریافت­هایی به ظاهر دست اول که اعضای رهبری سیرکس بتوانند با آنالیز آن رویه کاری سیرکس در برابر KGB را تعیین کنند. دستاوردهای این پروژه برای طراح و برنامه ریز آن، پرسی آللاین، بسیار مهم است. او حتی توانسته است برای محل مبادلات یک خانه کاملا امن پیدا کند، محلی که هزینه­های آن را دولت از بودجه­ای غیر رسمی می­پردازد.
ویچرکرفت در واقع سازمانی در داخل سازمان دیگر است. سازمانی که در زمان حضور "کنترل" کاملا بدون اطلاع او از طریق ارتباط مستقیم آللاین با وزیر برقرار شده است. در یک سازمان اطلاعاتی به گستردگی SIS همیشه دریافت اطلاعات مهم نیست. اطلاعات خام تنها زمانی ارزش کافی پیدا می­کند که مورد آنالیز قرار گرفته باشد. از دید وزارتخانه، آنالیز آللاین و بلاند از اتفاقات و رویکرد آنها، کارآمدتر از آنالیز "کنترل" و اسمایلی است و البته همین دیدگاه سبب برکناری "کنترل" و اسمایلی می­شود. اما در واقع ممکن است آللاین ناخواسته در حال زدن تیشه به ریشه سازمان باشد. سؤال اینجاست که چرا؟
بنیاد اطلاعات ویچرکرفت یک نظامی روسی به نام پولیاکف است که یک جاسوس کاملا دو جانبه است. با وجود ریسک بالای این رد و بدل اطلاعات، آللاین آنرا قبول کرده است تا بتواند در دوره­ای که به قول وزارتخانه، سیرکس یک کشتی سوراخ است برای خود اعتباری دست و پا کند.
در مورد ویچرکرفت دو نظریه منفی وجود دارد. اول اینکه ممکن است پولیاکف واقعا در خدمت SIS نباشد و اطلاعات نادرستی به SIS برساند و نظریه دوم این که ممکن است جاسوسی که در سیرکس حضور دارد از طریق ویچرکرفت اطلاعات معکوسی را به دست روس­ها و در واقع کارلا برساند. هر دو دلیل همچنان برای معاون وزیر، الیور لاکون، مطرح هستند اما سیرکسی که مدیریت آن در دستان آللاین است کلا به ویچرکرفت مانند یک جواهر نگاه می­کند. دلیل این جواهر پنداری در اهداف متعالی­تری از دید آللاین پنهان است. با توجه به پروژه شکست خورده بوداپست ارتباط اطلاعاتی SIS با برادر آمریکایی­اش، CIA، قطع گردیده است. در واقع طرف آمریکایی دیگر نمی­تواند به سیرکس اطمینان کند. این عدم اطمینان سبب به وجود آمدن پروژه ویچرکرفت شده است. ویچرکرفت از دید آللاین می­تواند اعتماد از دست رفته را به طرف آمریکایی بازگرداند تا خط اطلاعاتی بین سیرکس و سیا مجددا برقرار گردد. از سوی دیگر به نظر می­رسد که این برقراری ارتباط بین طرف انگلیسی و آمریکایی برای روس­ها هم بسیار مهم است. در صورتی که ویچرکرفت یک پروژه برگشت اطلاعات مفید برای کارلا باشد او با این حرکت دست به یک بازی برد/برد زده است. 

"لحظات هفده­گانه بهاری"
"توماس آلفردسون" در "تعمیرکار، خیاط، سرباز، جاسوس" تلاش می­کند که از فضای مدرن سینمای جهان فاصله بگیرد و بدون توجه به اقبال عمومی به فیلم­های جاسوسی و سراسر حادثه روز، فیلمی بسازد که در آن تفکر حرف اول را بزند. در فیلم همه هیجانات یک اثر برون­گرا و حرکت مدار (که پارامترهای امروزی فیلم­های جاسوسی هستند) به نفع دورن­گرایی و تعقل سرکوب شده است. این درون­گرایی را از بازی هنرپیشگان گرفته تا کادر فنی فیلم می­توان دید و حس کرد که البته فرم فیلم هم تا حد زیادی وابسته به همین تفکر و فاصله گیری از اکشن است. 
فضای فیلم "تعمیرکار، خیاط، سرباز، جاسوس" منعکس کننده اتمسفر سرد و بی روح دوران جنگ سرد است. فیلم­ساز در این فضا که کاملا به دور از مبالغه و بزرگ نمایی است، از ابتدا تلاش می­کند تا بیننده را قانع کند که دیدگاه خود را نسبت به دوران جنگ سرد ترمیم کند و با پیش فرض­های جدیدی به دیدن فیلم بنشیند. افراد عضو گروه رهبری سیرکس به نوبه خود به شدت از فضای مأمورانی چون 007 و امثال آن دور هستند و تلاش می­کنند که گرفتاری­های اطلاعاتی را با فکر و آنالیز حل کنند و این در حالی است که برخوردهای فیزیکی در رده­هایی بسیار پایین­تر اتفاق می­افتند. اسمایلی به عنوان فرد اول فیلم در بردارنده یک به یک پارامترهای یک آنالیزور اطلاعات است. 
به همین دلیل است که در فضایی آکنده از بی اعتمادی و شکست در سازمان انگلیسی به جرج اسمایلی پیشنهاد پیدا کردن جاسوس دو جانبه داده می­شود. اسمایلی با این­که در مورد قبول پروژه کشف جاسوس مردد است اما به دلایل مهمی آن­را قبول می­کند؛ دوستی دیرینه با "کنترل" و اثبات نظریه وجود جاسوس و در نهایت این­که الیور لاکون سیرکس را میراث افرادی نظیر کنترل و اسمایلی می­داند، میراثی که برای آن زحمت کشیده شده است و باید حفظ شود و امن باشد. وفاداری، اعتماد و میهن پرستی را کاملا می­توان در چشمان اسمایلی دید و الیور لاکون بر روی این موارد حساب کرده است. اسمایلی گروهی وفادار به خود ایجاد می­کند، پیتر گولیم و مأموری بازنشسته به نام مندل.
یکی از سکانس­های فیلم حضور یک حشره مزاحم را در اتوموبیل به تصویر می­کشد. برخورد افراد حاضر در اتوموبیل با این مسأله کاملا نشان دهنده واکنش افراد مختلف سازمان به وقایع اطرافشان است. در همین سکانس پر معنی، در حالی که پیتر گولیم (به عنوان یک عنصر عملیاتی) به شدت تلاش می­کند که با دست به مقابله حشره برود، مندل، دیگر عضو گروه، کاملا بی واکنش است و در نهایت کسی که فکر می­کند باید حشره را از ماشین بیرون کند جرج اسمایلی است که با پایین کشیدن شیشه به راحتی این اتفاق را رقم می­زند. به راحتی می­شود فهمید که چرا اسمایلی رهبر این گروه است. او کسی است که وقایع را تحلیل می­کند و بر اساس تحلیل صحیحی که دارد واکنشی در خور به آن رخداد و یا اطلاعات نشان می­دهد. در این جا نیاز به استفاده از زور نیست، تنها ذهن است که باید هوشیار و فعال باشد.
فیلم­ساز از همان افتتاحیه دست به شخصیت پردازی می­زند. هرچند که به دلیل تعدد شخصیت­ها این عملیات در افتتاحیه کامل نمی­شود اما در مورد "کنترل"، اسمایلی و آللاین تکمیل است و برای ادامه داستان کافی. جنبه­های مختلف شخصیت اسمایلی به تدریج کامل­تر می­شود و این تکمیل تدریجی هم­زمان با تکمیل تدریجی پازل داستانی است. پازلی که فیلم­ساز در برابر بیننده قرار می­دهد، تنها با فیلم­نامه ای پر جزئیات و دقیق به موفقیت می­رسد. این پازل در ابتدا حاشیه­های بسیاری دارد که همه آنها با موفقیت به بدنه اصلی فیلم پیوند خورده­اند. حقیقتی که در مورد چنین ماجرایی وجود دارد این است که این ژانر طرفداران خاص خود را دارد، طرفدارانی که حوصله کافی برای چنین داستانی دارند. قطعا کسانی که زمانی طرفدار پرو پا قرص داستان­هایی قدرتمند و پر جزئیات مانند "لحظات هفده­گانه بهاری" (که در ایران با نام جنگ سرد پخش شد) بوده­اند، به شدت از وقایع و داستان این فیلم نیز لذت خواهند برد.

برای دیدن سایز بزرگ روی عکس کلیک کنیدنام:  Spy.jpgمشاهده: 96حجم:  31.8 کیلو بایت

"انجیل"
فیلم حاوی چند سرگذشت است که به نظر حاشیه­ای می­رسند. این سرگذشت­ها که در جای خود دارای مفاهیم عمیقی هستند، بیش از بدنه اصلی فیلم بیننده را با فضای سرد و خطرناک آن دوران آشنا می­کنند. این سرگذشت­ها سبب ایجاد حس دراماتیک داستان هستند. مهمترین داستان در این رابطه را می­توان سرگذشت "جیم پریدو" دانست. 
این که چرا سرگذشت جیم پریدو به این داستان معنی می­بخشد ارتباط دقیقی به دلایل وارد شدن یک فرد به یک سازمان اطلاعاتی دارد. جیم پریدو که خود یک قربانی در این سازمان است توسط یکی از بهترین دوستان خود در سازمان فدا می­شود و هر چند که زندگی­اش نجات پیدا می­کند، اما ماهیتش برای همیشه از بین می­رود. پریدو پس از مرگ ظاهری در مأموریت بوداپست مبادله می­شود و به عنوان یک عنصر خارج از سازمان به زندگی ادامه می­دهد. وی اکنون در جایگاه یک معلم قرار گرفته است و رفتارش با یکی از شاگردان به نام "بیل" کاملا در همان مسیری قرار دارد که سبب باز شدن پای فردی به یک سیستم اطلاعاتی می­شود. جیم پریدو به طور ناخودآگاه با رفتارش، بیل را مبدل به یک مراقب برای دیگر افراد گروه می­کند. جیم پریدو در انتهای داستان بیل را از قید ارتباط با خودش آزاد می­کند و او را از خود می­راند و این رفتار کاملا در راستای ایجاد کردن یک زندگی عادی برای اوست. پریدو مطمئن است که ادامه ایجاد این خلقیات برای بیل سبب ایجاد دردی بی انتها در زندگی او خواهد شد، ایجاد دنیایی پر از اندوه، از دست دادن دوستان و نزدیکان، خیانت و دنیایی به دور از هر نوع نشاط ... 
سرگذشت دیگری که در داستان وجود دارد مربوط به اتفاقات رخ داده برای ریکی تار است. با این­که در داستان ریکی تار تنها آن بخش داستان که مربوط به معرفی جاسوس دوجانبه است اهمیت دارد، اما به طور کلی سرگذشت او ترسیم کننده بخش مهمی از فضای جاسوسی آن روزگار است. همان­طور که احتمالا خوانندگان عزیز مطلع هستند کشورهایی مثل ترکیه، اتریش، مجارستان، آلمان شرقی و یونان از جمله مراکز مهم ارتباطات جاسوسان و رد و بدل اطلاعات بین مأمورین اطلاعاتی بود. داستان ریکی تار که اتفاقات آن در ترکیه رخ می­دهد اطلاعات مفیدی در مورد چگونگی این نوع ارتباطات در این کشور به بیننده می­دهد. در این سرگذشت شاهد شگردهای نفوذ به زندگی خصوصی مأموران، حذف خائنان، انتقال افراد به دیگر کشورها و روش­های برقراری ارتباط در آن دوران هستیم. این اطلاعات و البته درام جاری بر سرگذشت ریکی تار سبب شکل­گیری درام بدنه اصلی فیلم نیز هست، زیرا یکی از اتفاقات دراماتیک فیلم، مرگ ایرنا با وجود تمام تلاش­های ریکی در جهت حفظ اوست. ریکی تار تاوان یک اشتباه بزرگ را می­دهد، اینکه فراموش می­کند که اطلاعات ارزشمند ایرنا درباره جاسوس دو جانبه را نباید برای افرادی بفرستد که یقینا یکی از آنها همان جاسوس دو جانبه است. 
سرگذشت ایرنا در بخش حساسی با سرگذشت جیم پریدو به شکلی کاملا اتفاقی گره می­خورد. در واقع این بخش یکی از همان اتفاقات ناگزیر دنیای جاسوسان است. مرگ ایرنا، در حالی­که جیم پریدو نه می­داند که او کیست و نه می­داند که چرا می­میرد، بسیار غم انگیز است. ضمن این­که او قربانی خشونت بی انتهای جاری در مبادلات جاسوسان است. ریکی تار در زمانی بعدتر همچنان در تلاشی بی نتیجه برای نجات ایرناست. 
سرگذشت توبی استرهاوس نیز از جمله سرگذشت­های جالب و آموزنده داستان است. سرگذشت یکی از همان افرادی که در همهمه پاکسازی­های درون سازمانی در بلوک شرق توسط "کنترل" به خدمت گرفته می­شود. "کنترل" به استرهاوس بها می­دهد و این بها دادن سبب می­شود که او تا قرارگیری رده­های بالای سازمان پیشرفت کند. در یک غافلگیری بزرگ، زمانی­که استرهاوس در برابر اسمایلی قرار می­گیرد، می­توانیم او را در حالت زبونی و ضعف کامل ببینیم. با این­که برای اسمایلی هم مسجل شده که استرهاوس جاسوس نیست، اما مسأله مهمتری از دیدگاه اسمایلی وجود دارد، این­که استرهاوس به چه رئیسی خدمت می­کند!
سرگذشت استرهاوس یکی دیگر از کلیدهای نهائی داستان است. او در واقع کلید محلی را در اختیار اسمایلی می­گذارد که خانه امن ویچرکرفت به حساب می­آید.

عشق و تعصب...
اگر بگویم که "تعمیرکار، خیاط، سرباز، جاسوس" داستانی درباره عشق و تعصب است، کلامی به گزاف نگفته­ام. داستان این فیلم در سال 1973 تا 1974 آغاز می­شود، دقیقا از جایی­که "کنترل" نامه استعفای خود را امضا می­کند. اما این داستان از خیلی قبل­تر و در واقع از سال 1955 شروع شده است. 
در سکانس استثنایی مکالمه جرج اسمایلی و پیتر گولیم، که پس از پیدا شدن ریکی تار اتفاق می­افتد، جرج اسمایلی به ذکر تنها برخوردی که با کارلا داشته است می­پردازد. این برخورد که در نوع خود بسیار شگفت انگیز است، در واقع آغاز کننده جدالی طولانی بین این دو تن بوده است. اسمایلی در این سکانس، که با بازی بی نظیر گری اولدمن مبدل به یکی از سکانس­های به یادماندنی در تاریخ سینما شده است، به ذکر خاطره­ای می­پردازد که در آن تلاش کرده است تا کارلا را به پیوستن به سازمان اطلاعات انگلستان تشویق کند. این برخورد از بسیاری جهات جالب توجه است. از طرفی کارلا تنها دو گزینه پیش رو ندارد، پیوستن به SIS و یا اعدام شدن در مسکو و از طرف دیگر اسمایلی تنها چند ساعت برای راضی نمودن کارلا زمان در اختیار دارد.
از تحلیل این سکانس و گفته­های اسمایلی می­توان به این نتیجه رسید که کارلا و اسمایلی در همین برخورد بیش از آنکه به دلیل ایجاد برخورد (پیوستن کارلا به SIS) فکر کنند به آنالیز یکدیگر پرداخته­اند و دقیقا نقاط ضعف و قدرت یکدیگر را مورد بررسی قرار داده­اند. 
از دید اسمایلی، کارلا مردیست میهن پرست که حتی اعدام در میهن را به کار در سیستم جاسوسی رقیب ترجیح داده است. او فردی معتقد و کاملا متعصب نسبت به سیستمی است که در آن کار می­کند. کارلا از دید اسمایلی دارای نقطه ضعف بزرگی است، این نقطه ضعف همان تعصب کارلاست که اسمایلی معتقد است سرانجام سبب شکستش خواهد شد. شکست در اینجا به مفهوم نابودی و یا شکستی کلی نیست، بلکه به مفهوم از دست دادن مهره وی به عنوان یک جاسوس دو جانبه است و در واقع خارج شدن از نقطه برتری.
اما به نظر می­رسد که تنها اسمایلی نبوده که به آنالیز کارلا پرداخته است. کارلا که در همین دیدار متوجه هوش سرشار اسمایلی می­شود، در عین حال نقطه ضعف بزرگی را نیز در اسمایلی کشف می­کند. اسمایلی فردیست خانواده دوست که علاقه و عشق عمیقی به همسرش دارد. این عشق دقیقا همان چیزی است که اسمایلی ممکن است از آنجا ضربه پذیر باشد. 
به نظر می­رسد تا زمانی­که اسمایلی هوشیاری لازم در برخورد با اتفاقات اطراف را داشته، سیرکس هم تا حد بالایی آسیب ناپذیر بوده است و زمانی­که اسمایلی متوجه ارتباط همسرش با فرد دیگری می­شود در واقع سه چیز از دست می­رود؛ اول همسرش، دوم تمرکزش و سوم آسیب ناپذیری سیرکس.

تعمیرکار، خیاط، سرباز، جاسوس
بخش­های مختلف این پازل بزرگ اکنون در اختیار جرج اسمایلی قرار گرفته است. حال مشخص است که نقشه کارلا چه بوده و هدف از پروژه ویچرکرفت چیست. وزیر و معاونش با این­که ابتدا مقاومت زیادی در برابر ایده­های اسمایلی نشان می­دهند اما خودشان هم به خوبی می­دانند که ویچرکرفت همان سوراخ بزرگی است که کشتی سازمان اطلاعاتی انگلستان را به گل نشانده است و در صورت ادامه این روند دیگر هیچ سازمانی حسابی بر روی آنها باز نخواهد کرد.
جمله مشهور کارلا که ایرنا آن را برای ریکی تار بیان کرده بود در این­جا عمق مشکلی که در سازمان اطلاعاتی انگلستان وجود دارد را نشان می­دهد: «هر چیزی که لندن آنرا طلا می­پندارد، در واقع آشغالی است که در مسکو ساخته شده است». مشخص است که نه اسمایلی و نه وزیر و معاونش نخواهند توانست این ننگ را بیش از این تحمل کنند و شاهد نابودی سازمانی باشند که افرادی مثل "کنترل" با مشکلات فراوان آن را در طول جنگ جهانی دوم سامان دادند و قدرتمند ساختند.
اسمایلی سرانجام تأیید لازم برای شروع عملیات نهایی­اش را به­دست می­آورد. ریکی تار، استارتر عملیات تله است و استرهاوس محل تله را در اختیار اسمایلی قرار داده است. آنچه باید انجام شود یک تماس دیگر از طرف ریکی تار است تا گروه رهبران سیرکس مجبور به واکنش شوند. جاسوس دو جانبه می­داند که احتمال با خبر بودن ریکی تار از ماهیت جاسوس وجود دارد. بنابراین اولین واکنشی که نشان خواهد داد اطلاع دادن به پولیاکف است تا به وسیله دسترسی­های کارلا هر چه سریعتر کلک ریکی تار را برای همیشه بکنند و این در حالی است که اسمایلی و گولیم در خانه امن ویچرکرفت به انتظار پولیاکف و جاسوس نشسته­اند.
استرس مثبت ایجاد شده در جهت شناسایی جاسوس در لحظات پایانی به اوج خود می­رسد و در نهایت برنامه ریزی اسمایلی منجر به شناسایی جاسوس می­شود. بیل هیدن، فردیست که داستان بیش از آنکه بر ماهیت اطلاعاتی او صحه بگذارد بر روابطش با دیگران تمرکز کرده است. به همین دلیل تقریبا شناسایی او پیش از پایان بندی داستان امری مشکل است. هیدن فردیست که با همسر اسمایلی رابطه دارد و اولین کسی است که نسبت به کشته شدن جیم پریدو واکنش نشان می­دهد. او کسی است که خود را بیش از آللاین، بلاند و استرهاوس به "کنترل" نزدیک می­دانست و در نهایت هیدن کسی است که با اجرای نقشه کارلا و ایجاد ارتباط با همسر اسمایلی توانست خود را از دایره شک اسمایلی خارج کند. با این­که بیشتر این برنامه ریزی­ها را کارلا انجام داده بود، اما هیدن به خوبی از پس اجرای تک تک برنامه­های او بر آمده بود. 
ماجرای فیلم در واقع یک روال اوج به اوج را طی می­کند. روالی که در شروع آن گروه "کنترل" در اوج هستند و در انتهایش باز هم به اوج بازمی­گردند. البته در ابتدا با "کنترل" و در انتها بدون "کنترل". گفتگوی نهایی اسمایلی، در قالب رهبر جدید سیرکس، و بیل هیدن، در قالب یک جاسوس و مهره سوخته، دارای نکات زیادی است. این مکالمه قبل از هر چیز اشاره مستقیمی دارد به زمانی که هنوز خطوط بین دوستان و دشمنان از میان نرفته بود. اسمایلی در محل حبس هیدن با حسرت به عکسی از یک رویارویی دریایی در جنگ جهانی دوم نگاه می­کند. اکنون دیگر به سختی می­شود تشخیص داد که چه کسی دوست است و چه کسی دشمن. 
اسمایلی در این سکانس در یکی از معدود واکنش­های تندش در پاسخ هیدن که می­گوید او پادوی کارلا نیست، می­گوید: پس تو چی هستی؟
این گفته دقیقا مشخص کننده فاصله یک فرد خادم مانند پریدو و یک خائن مانند هیدن در ذهن فرد وطن پرستی مانند اسمایلی است. از دید اسمایلی یک فرد یا خادم کشورش است و یا هیچ نیست. هیدن خود را فردی می­داند که اثر خود را در جهان گذاشته است. اما مهم این است که این اثر چیست و چه نتایجی در بر دارد. هیدن غرب را کثیف می­خواند، اما مهم این است که در این سیستم هیچ چیز پاکیزه­ای وجود ندارد. این روال نه تنها در سال 1973 کثیف بوده که همچنان کثیف است و کثیف­تر هم شده است. برای اسمایلی اما این مسأله چیزی بیشتر از پیروزی است. او با یک تیر نشان­های مختلفی را هدف گرفته بود؛ اعاده حیثیت از خودش و "کنترل"، بیرون انداختن مگس مزاحم سیرکس، پاکسازی سیرکس از افراد ضعیفی مانند استرهاوس و در نهایت بازگشت پیروزمندانه به سیرکس و این بار در جایگاه رهبری اتاق لندن. برای اسمایلی این پیروزی نتیجه دیگری نیز در بر دارد؛ او در همان گفتگوی دو نفره با هیدن به نکته دیگری هم پی می­برد، ساختگی بودن ارتباط هیدن با همسرش "آن"،"آن" در این ماجرا بازیچه یک رفتار ساختگی از طرف هیدن بوده است. با این­که خیانت "آن" غیر قابل بخشش است اما نکته­ای مهم در این میان وجود دارد؛ اسمایلی شغلی پر خطر دارد که خواه ناخواه خانواده و همسر او نیز ممکن است به خاطر این شغل در موقعیت­های غیر قابل پیش بینی­ای قرار بگیرند. اکنون "آن" در یکی از همین موقعیت­ها قرار گرفته است. اسمایلی قابلیت بخشیدن دارد. در سکانسی که او به منزل خود می­رود و "آن" را در منزل می­بیند، تنها با همان نوازش کوتاهی که می­بینیم می­توان حس کرد که "آن" بخشیده شده است. 
با این که اسمایلی می­تواند همسرش را ببخشد، اما نه او و نه سازمان و نه جیم پریدو نمی­توانند خائن را ببخشند و مهمتر این­که طبق یک قانون نانوشته این خائن است که هیچ­گاه نمی­تواند خود را ببخشد. با این­که طبق روال بین سازمان­های جاسوسی افراد لو رفته مبادله می­شوند، اما جیم پریدو با تمام دوستی­ای که با هیدن دارد سرانجام به زندگی او خاتمه می­دهد. طبق گفته اسمایلی و هیدن، شب قبل از مأموریت بوداپست جیم پریدو که خود را دوست هیدن می­دانست سعی کرد تا به او اخطار بدهد، اما هیدن نه تنها اخطار او را نادیده گرفت که اقدام به لو دادن او به عوامل کارلا کرد. جیم پریدو امیدوار بود که هیدن او را نخواهد فروخت اما به نظر می­رسد که هیدن هم راهی جز این نداشته است. اشک­های پریدو در زمان کشتن هیدن نشان از عمق دوستی­ای دارد که پریدو نسبت به هیدن احساس می­کند. با وجود خائن بودن هیدن اما مرگ او در پایان داستان دارای بار درام است.
پایان بندی فیلم مانند افتتاحیه آن به دور از پرگویی و پیچیدگی است، این پایان بندی که با ترانه زیبای لامر اثر زیبای آلبرتو ایگلسیاس همراه شده است، تقریبا سرنوشت همه عناصر داستان را رقم می­زند. این پایان بندی از جهات مختلف دراماتیک است که تنها یکی از این جهات، کشته شدن هیدن به دست پریدوست. مواجه شدن ریکی تار در زیر باران با حقیقت مرگ ایرنا در شکنجه گاه روس­ها، برکناری آللاین در حالی­که هیچ خیانتی نکرده بود، بخشش "آن" توسط اسمایلی که نشان از پیروزی عشق اسمایلی بر تعصب کارلاست و در نهایت حسرت برای فردی هوشمند مانند "کنترل" که دیگر راهی برای بازگشتش نیست.
بازگشت اسمایلی به سیرکس یک بازگشت معمولی نیست. در چهره او می­توان روحیه جدیدی یافت که قطعا می­توان رگه­های برقراری مجدد زندگی زناشویی­اش را در آن دید و همچنین شادی ناشی از تفوق بر دشمنانش را، این یک بازگشت پرشکوه است به اتاق لندن "سیرکس".

برآیند...
"تعمیرکار، خیاط، سرباز، جاسوس" به دلایل زیادی از جمله فیلم­های برتر ژانر پلیسی/جاسوسی است. در این فیلم با داستانی مواجهیم که برگرفته از یک تکست قدرتمند است و این تکست در نوع خود تولید کننده فیلم نامه­ای وسیع و هوشمندانه بوده است. با این­که فیلم در فستیوال­های آمریکایی مورد توجه واقع نشد اما در خارج از ایالات متحده، بیش از 20 جایزه ارزشمند به­دست آورد که جایزه بهترین فیلم­نامه اقتباسی و بهترین بازیگر نقش اول مرد و بهترین موسیقی متن در اکثر این فستیوال­ها به بریجیت اوکانر و پیتر استراگان، گری اولدمن و آلبرتو ایگلسیاس تعلق گرفت.
توماس آلفردسون که فیلم­سازی اروپایی است، در این فیلم توانسته است ترکیب دقیقی از فیلم­برداری، تدوین، صدابرداری و طراحی صحنه را در جهت انتقال هر چه بهتر مفاهیم مورد نظرش به کار بگیرد. زاویه بندی هدفمند دوربین و ترکیب رنگ مناسب با شرایط زمانی فیلم باعث شده است که شاهد فیلم­برداری پخته و مفهومی در فیلم باشیم. فیلم در طراحی صحنه نیز دارای راندمان بسیار خوبی است. دیوران، طراح صحنه اثر که قبلا دو بار در سال 2005 و 2007 نامزد اسکار شده بود، در این فیلم باید فضایی را متعلق به 45 سال پیش طراحی می­کرد که از پس این کار به خوبی برآمده است. البته امسال دیوران توانست برای آنا کارنینا جایزه اسکار بهترین طراحی صحنه را به­دست آورد که خود نشان از ذوق این طراح صحنه در کارش است.
نقطه اوج هنر آلفردسون در این فیلم عدم پرداخت به جدال­های بی فایده و فیزیکی در اثری پلیسی/ جاسوسی است. کاری که اکثر فیلم­سازان تصور می­کنند وجود آن در فیلم سبب ارتقا سطح فیلم­شان می­شود و امسال شاهد بودیم که به همین دلیل فیلم­هایی نظیر قسمت چهارم بورن و اسکای فال عملا مبدل به اکشن­هایی بی سر و ته شدند. در این فیلم، فیلم­ساز قصد آموزش سیستم کاری جاسوسان به بیننده را ندارد. او تلاش می­کند تا بیننده را در جهت خواسته­های خود به چالش بکشد و او را درگیر داستانش کند. نقطه قوت فیلم­نامه نیز در داستان مدار بودنش است. همان طور که در تحلیل هم گفته شد، این فیلم­نامه دارای یک داستان اصلی و چند سرگذشت جنبی اما پیوند خورده به بدنه اصلی است. در زمانی­که سرگذشت­های جنبی به طور یک­جا و یا جدا جدا به تعریف فضا و هنجارها و ناهنجاری­ها می­پردازند، داستان اصلی با تکیه بر فرآیند یافتن جاسوس به راه خود ادامه می­دهد و این امر سبب می­شود تا بیننده به طور ناخودآگاه در جریان حقایقی از دنیای جاسوسان قرار بگیرد که آشنایی با آنها سبب درک بهتر داستان در ادامه مسیر تا به پایان است.
یکی از نقاط قوت فیلم، بازی قابل قبول و بعضا قدرتمند بازیگران فیلم است. بازی گری اولدمن یکی از معدود نقش­های به شدت درون­گرای وی در سال­های اخیر است. همه این بازیگر را همیشه در نقش­های به شدت فعال و برون­گرا به خاطر دارند، اما در این فیلم اولدمن با تغییر 180 درجه سبک بازی خود توانسته است آفریننده شخصیتی باشد که قطعا به یاد علاقمندان خواهد ماند. اوج این بازی پخته را می­توانیم در همان سکانس مشهور خاطره­ای از کارلا ببینیم. دیگر بازیگران نظیر کالین فرث، یان هارت، تام هاردی و توبی جونز نیز بسیار پخته ظاهر شده­اند و تیم بازیگری به طور کل در این فیلم موفق بوده است. 
از دیگر نقاط قوت فیلم می­توان به موسیقی زیبای آن اشاره کرد. موسیقی­ای که پا به پای فیلم پیش می­رود و نقش بزرگی در انتقال حس داستان به بیننده دارد. آلبرتو ایگلسیاس با موسیقی این اثر همگام با ضرب­آهنگ آرام فیلم پیش می­رود و در عین حال حس استرس و هیجان را نیز منتقل می­کند. در مواردی که در فیلم از ترانه­ها استفاده شده است، ایگلسیاس تلاش کرده تا از موسیقی روسی و فرانسوی استفاده کند. استفاده از ترانه­های روسی با توجه به تسلط اکثر مأمورین SIS به زبان روسی، کاملا درست و قابل درک است. باید یادی کرد از ترانه زیبای لامر به زبان فرانسوی که ترکیب آن با اختتامیه فیلم به شدت بر تأثیر گذاری و کیفیت این پایان بندی افزوده است.
در پایان باید عرض کنم که این فیلم از معدود آثار سینمائی سال­های اخیر بود که توانست بنده را جذب کند و از آن لذت ببرم. شاید علاقه به این ژانر در جذابیت این فیلم مؤثر بوده باشد اما قدر مسلم داستان دارای شاخصه­های بسیار خوبی در این ژانر است. کمتر فیلمی را در سال­های گذشته دیده­ام که با این حد پرداخت به جزئیات بتواند موجز و به دور از پرگویی و پرداخت بی­جا باشد. فیلم در حد لازم اطلاعات می­دهد و در حد لازم شخصیت پردازی می­کند. با این­که کاراکترهای زیادی در فیلم وجود دارد اما در مورد آنها دچار زیاده گویی نمی­شود و در مورد هر کدام از آنها به حد کفایت دیتا به بیننده منتقل می­کند. در جایی­که لازم است بیننده اطلاعات وسیعی داشته باشد، می­بینیم که گذشته شخصی مثل کارلا را از سال 1955 برای بیننده بیان می­کند و در جایی که لازم نیست مثل زندگی مندل، فقط در این حد می­دانیم که او کارمندی بازنشسته است و قرار است با گروه همکاری کند. 
دیدن این فیلم را به کسانی که به دنبال پیگیری داستان­های پیچیده و خاص هستند و علاقه­ای به دیدن وقایع تکراری پلیسی و اکشن­های جاسوسی هالیوودی ندارند، توصیه می­کنم.

ارادتمند. فرخ فرمان

بیست و پنجم اسفندماه یکهزار و سیصد و نود یک

 
  با تشکر از فرخ FFKIA بابت گرافیک و پرنیان عزیز "parnian"بابت ویراستاری  
  برای دیدن سایز بزرگ روی عکس کلیک کنید

نام:  Logo1.png
مشاهده: 98
حجم:  9.7 کیلو بایت  
   
  این تحلیل تحت کپی رایت سایت سینماسنتر و برای بار اول در تاریخ 18-03-2013 در مجله شماره 04 سینماسنتر انتشار یافته است، همچنین با شماره Cwa.73 در تاریخ 03-04-2013 در انجمن سینماسنتر منتشر گردیده است، لذا هر گونه کپی از این نوشته بدون مجوز نویسنده و سایت سینماسنتر CinemaCenter.ir نقض آشکار قوانین کپی رایت محسوب میگردد.  
  تحلیل و بررسی از فرخ فرمـــان  

 

نظرات   

 
+1 #1 آريايي در تاریخ: جمعه 19 تیر 1394 ، ساعت 05:04 ق ظ
تحليل بد نبود اما هنوز فيلم را نديده ام
نقل قول
 

ارسال نظر


کد امنیتی
بارگزاری مجدد

مطالب مرتبط با مطلب در حال مطالعه

تحلیل و بررسی ها

فروش ایالات متحده

53 $-M
فروش جهانی
3.4 $-M
فروش کلی
56.4 $-M

The Conjuring

 The Conjuring (2013) on IMDb

فروش ایالات متحده

279 $-M
فروش جهانی
308 $-M
فروش کلی
587.8 $-M

Despicable Me 2

 Despicable Me 2 (2013) on IMDb

فروش ایالات متحده

82 $-M
فروش جهانی
8.7 $-M
فروش کلی
90.8 $-M

Grown Ups 2

 Grown Ups 2 (2013) on IMDb

فروش ایالات متحده

33.7 $-M
فروش جهانی
--- $-M
فروش کلی
33.7 $-M

Turbo

 Turbo (2013) on IMDb

فروش ایالات متحده

72.8 $-M
فروش جهانی
110 $-M
فروش کلی
183 $-M

Pacific Rim

 Pacific Rim (2013) on IMDb

کپی رایت

این سایت تحت مالکیت مجموعه فرهنگی سینماسنتر میباشد و فعالیت آن مطابق قوانین میباشد، کلیه حقوق مطالب منتشر شده در این مجموعه متعلق به مجموعه فرهنگی سینماسنتر و مشمول قوانین کپی رایت و حفظ حقوق مولفین است. لذا هر گونه کپی برداری بدون قید منبع و نام نویسندگان نقض صریح قوانین کپی رایت محسوب گشته و مشمول مجازاتهای تعریف شده برای این نوع جرم می گردد. برای هر گونه برداشت از مطالب قبلا با مسئولان سایت هماهنگی حاصل نمائید.

سینماسنتر
مرجع نقد و بررسی فیلم و سریالهای تلویزیونی
 
تلفن: 
ایمیل: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
وبسایت: http://CinemaCenter.ir

آمار سایت

بازدیدکنندگان
2746
مطالب
1050
وب لینک ها
6
نمایش تعداد مطالب
3521880
 

ما 36 مهمان و بدون عضو آنلاین داریم

آخرین اخبار

ورود/خروج

ثبت نام

*
*
*
*
*
*

پر کردن فیلد های ستاره دار ضروری است.